خان احمد گیلانی، زندگی و زمانه
خان احمد گیلانی، آخرین حاکم بیهپیش
مجله لاهیجان: از خان احمد گیلانی، که از او به آخرین حاکم سلسله کیایی بیهپیش یاد میکنند چه میدانیم؟ کسی که دربارهاش میگویند مرکز حکومتش لاهیجان بود و مثل اجدادش از اینجا امور نواحی شرقی گیلان و بخشهایی از غرب مازندران امروزی را اداره میکرد. زندگی پُرفراز و نشیبی هم داشت و درنهایت به تهدیدی برای پادشاهی صفوی تبدیل شد. صفویان نیز او را از قدرت به زیر کشیدند. در این شماره از مجله لاهیجان، کوشیدهایم روایتی از زندگی و زمانه او ارائه کنیم. روایتی که تا حد ممکن منصفانه و متکی به منابع معتبر و پژوهشهای قابلاعتنا باشد.
[یکم] جلد هفتم از کتاب «مفاخر اسلام» نوشته علی دوانی به دانشمندان لاهیجان اختصاص دارد و در صفحاتی از آن به خان احمد کیایی هم پرداخته میشود. میخوانیم: بزرگترین و مشهورترین حکمران شلسله کارکیایی گیلان ـ که جمعاً حدود ۲۱۲ سال در لاهیجان بر قسمت عمده آن خطه حکم راندند ـ خان احمد گیلانی بود که آخرین فرد آنها نیز هست. بهطوری که قاضی نورالله اشاره کرده است، شاه اسماعیل صفوی در وقتی که به سن خردسالی از پیش روی رستم میرزا آققویونلو گریخت و در لاهیجان به کارکیا میرزا علی پناهنده شد، میرزا علی شش سال و اندی با مهربانی از وی پذیرایی نمود و او را در کنف حمایت خود گرفت. هنگامی که در سال ۹۰۵ شاه اسماعیل رسماً به سلطنت رسید، به پاس خدمات سادات کارکیایی لاهیجان، حکومت آنها را به رسمیت شناخت و با اینکه سعی داشت سراسر ایران را به صورت حکومت واحد درآورد، تا زنده بود متعرض حکومت سادات کارکیایی لاهیجان نشد. پس از وی پسرش شاه تهماست نیز حق آنها را بر خاندان خود از یاد نبرد و سلطان احمد اول، و کارکیا سید علی دوم و کارکیا سلطان حسن دوم را ـ که سه تن از امرای کارکیا بودند و به ترتیب جانشینی بر قلمرو اجدادی حکومت کردند ـ به حال خود گذاشت. وقتی در سال ۹۴۲ هجری قمری کارکیا سلطان حسن درگذشت، پسری یک ساله به نام احمد از خود باقی گذاشت. این احمد همان است که بعدها در حکومت خود زندگی پرحادثهای داشت و به نام خان احمد گیلانی شهرت یافت. شاه تهماسب احمد را به جای پدر منصوب داشت و برادرش بهرام میرزا را برای سامان دادن به کار او روانه گیلان نمود و به گفته اسکندر بیک ترکمان منشی «هر روز در تربیتش میافزود.» و به جز بیهپیش یعنی قلمرو لاهیجان، بیهپس یعنی آن سوی سفید رود را هم به حکومت او ملحق ساخت.
[دوم] اما شرایط رفتهرفته تغییر کرد. دوانی مینویسد: از آنجا که خان احمد خردسال بود، اطرافیان او دست به کارهایی زدند که پادشاه صفوی را نسبت به او خشمگین ساختند. خان احمد هم هرچه پا به سن گذاشت بیشتر دم از استقلال میزد و روی در روی حکومت مرکزی میایستاد. در نتیجه طی جنگهایی از طرف شاه تهماسب دستگیر و مدت ده سال زندانی شد. پس از شاه تهماسب پسرش اسماعیل دوم بر سر کار آمد و پس از او محمد خدابنده (پدر شاه عباس اول) به تخت نشست. در زمان او بود که به تقاضای مهدعلیا همسرش، خان احمد از زندان آزاد شد و مریم بیگم دختر شاه تهماسب را به ازدواجش درآوردند و بار دیگر به لاهیجان برگشت. خان احمد پس از روی کار آمدن شاه عباس آرام نگرفت و هر از چندی دست به کاری میزد که همانها دستاویز شاه مقتدر صفوی شد و لشکری برای سرکوب او به گیلان گسیل داشت. خان احمد که در مقابل سپاه صفوی تاب مقاومت نداشت با کشتی به قفقاز گریخت و از آنجا به استانبول نزد سلطان عثمانی رفت و مورد پذیرایی واقع شد. این واقعه در سال ۹۹۹ هجری قمری بود و با رفتن او از ایران، حکومت سلسله کارکیایی هم منقرض شد. مریم بیگم همسر او که عمه شاه عباس بود با دختر خان احمد را به قزوین (پایتخت آن زمان) بردند و شاه صفوی بعدها دخترش را که از مریم بیگم بود به همسری پسر خود درآورد. بر اساس روایت تاییدنشده دیگر، خان احمد از خود شاه اجازه سفر مکه خواست و پس از تحصیل اجازه از ایران خارج شد. خان احمد که بیشتر در بغداد میزیست و گاه به کربلا و نجف میرفت و از درآمد مستغلاتی که در این دو شهر پدید آورده بود زندگی میکرد، سرانجام در سال ۱۰۰۵ پس از شصتوسه سال عمر در استانبول درگذشت. پیکرش را به نجف بردند و به خاک سپردند.
[سوم] دیگران هم از خان احمد نوشتهاند. قاضی نورالله شوشتری که در هند بوده و در آنجا به سال ۱۰۱۹ به شهادت رسیده و با خان احمد همعصر بوده و از اخبار او اطلاع داشته است مینویسد: خان احمد بن کارکیا سلطان حسن که کارترین آن طبقه علیه و افضل و اکرم آن دوحه سامیه است و به زبان افتخار به خواندگار اشتهار بافته، فرمانده ملک موروثی شده و به یمن اقبال و بخت از بسیاری ورطهها نجات یافته، صاحب تاج و تخت گردیده و در رواج مذهب حق ائمه هدی اهتمام تمام به تقدیم رسانیده. این بیت که از نتایج طبع اوست، نقش نگین آن سرور ارباب سداد است:
تا شد سعادت ابدی راهبر مرا
شد رهنمون به مذهب اثنیعشر مرا
سرودههای دیگری هم از او باقی مانده است، که خان احمد مردی ادیب و عالم بود. در ادب و شعر و موسیقی و هیئت و حکمت دست داشت و با صاحبان این فنون معاشرت و مصاحبت مینمود و درگاه او یکی از بزرگترین محلهای اجتماع دانشمندان و شاعران پارسیگوی در ایران بود. نیز علینقی منزوی به نقل از صادقی کتابدار مینویسد که خان احمد پادشاه، مهمترین سلاطین مرزبان کشور در ایران است و از موسیقی و حکمت و ستارهشناسی آگاه. هنرمندان و معرکهگیران و کشتیگیران و شمشیربازان و شاطران و شیربانان را گرامی میدارد. همچنین عبدالله افندی در «ریاض العما» آورده که خان احمد سید حسینی شریف و پشت در پشت پادشاه بود. نیز نوشتهاند که خان اخمد با دانشمندان همروزگار خود نامههای علمی را دادوستد داشت که برخی از آنها در کتاب «نامههای خان احمد گیلانی» (به کوشش فریدون نوزاد) جمعآوری شدهاند.
[چهارم] اما شخصیت علمی و ادبی خان احمد به کنار، سرنوشت او در سیاست و جنگ رقم خورد. ماشالله فرهادی در مقالهای با عنوان «خان احمد گیلانی و شاه عباس اول» به ماجرای سقوط خان احمد و چرایی و چگونگی این سقوط میپردازد. مینویسد که علل و زمینههای نافرمانی خان احمد را میشود در دو محور بررسی کرد؛ یکی مخالفت با سیاست تمرکزگرایانه شاه عباس و دیگری نفوذ مذهبی خاندان کارکیا. مینویسد هنگام جلوس شاه عباس بر تخت سلطنت ایران، اوضاع داخلی کشور بسیار آشفته و پریشان بود. شاه عباس برای نجات ایران از خطر تجزیه و فروپاشی و به منظور تغییر وضع موجود و استقرار نظم نوین عباسی، مصمم به ایجاد تمرکز و یکپارچگی سیاسی و برانداختن ملوک الطوایفی، ولو با استفاده از قوه قهریه گردید. آنهم زمانی که خان احمد گیلانی، حاکم بیهپیش در دوره سـلطان مـحمد خـدابنده با استفاده از پیوند خانوادگی با خاندان صفوی و ناتوانی شـاه و دولت مرکزی توانسته بود قدرت و قلمرو خود را توسعه دهد. به قول نصراللّه فلسفی، خان احمد در تمام مدت پادشاهی شاه محمد خدابنده فرمانروای مطلق گیلان بود. خان احمد در طول چهار سال آغازین پادشاهی شاه عباس از اوضاع پرهرجومرج ایران استفاده کرد و بیآنکه کوچکترین اعتنایی به قزوین و پادشاه جوان داشته باشد، کوس استقلال میکوفت. تلاش و تمایل خان احمد برای حفظ و توسعه حکومت محلی خود، که آن را به صورت حکومتی شاهانه و دولتی در درون دولت صفوی درآورده بود، مخالفت آشکار با سیاست تمرکزگرایانه شاه عباس بود. همچنین سادات کیایی که شیعه زیدی بودند و خود را از نسل امام زینالعابدین(ع) میدانستند، پس از فروپاشی حکومت ایلخانان مغول، نهضتی سیاسی و مذهبی در منطقه بیهپیش گیلان ایجاد کردند و موفق به تسلط بر این منطقه شدند و حتی بعدتر به اسماعیل از خاندان صفوی (شاه اسماعیل بعدی) پناه دادند و او را از شر دشمنانش حفظ کردند. میتوان گفت نهضت سیاسی مذهبی صفویان در روند دستیابی به تاجوتخت ایران بسیار مدیون خاندان کارکیای لاهیجان بود. البته حکومت کیایی نیز سرانجام، خواهناخواه برتری صفویان را پذیرفتند و به جای داشتن پادشاهی مستقل، به امارتی خودمختار در بیهپیش رضایت دادند. سپس از مذهب زیدی به دوازده امامی گرویدند و مبلغ این مذهب شدند. با گرایش خاندان کارکیا بـه شیعه اثنیعشری و جانشین کردن این مذهب به جـای زیدیگری، این خاندان موقعیتی برتر از صفویان در گیلان پیدا کرده بودند، تا جایی که بیم از نفوذ مذهبی و معنوی خاندان کارکیا، بخصوص خان احمد، شاه طـهماسب و سپس شاه عباس را به لشکرکشی بـه گیلان وادار نمود. تداوم نـفوذ سیاسی و مذهبی خاندان کارکیا، حکومت محلی آنها در گیلان را به رقیبی سیاسی و مذهبی برای دولت صفوی تبدیل کرده بود. خان احمد این رقابت را در زمان شاه طهماسب آغاز و تا زمان شاه عباس ادامه داد.
[پنج] فرهادی در تکمیل بحث خود مینویسد: خان احمد در پنج سـال آغـازین سلطنت شاه عباس، با استفاده از آشفتگی اوضاع ایران و بهرهگیری از پیشینه حکومتی و نفوذ مذهبی و اجـتماعی مـحلی، و به منظور حفظ حکومت محلی خـود و مـقاومت و مخالفت در بـرابر سـیاست تـمرکزگرایانه شاه عباس، دست بـه اقداماتی زد و به عنوان یک رقیب سیاسی و مذهبی حاکمیت دولت صفوی بر گیلان را به چالش کشید. فرهادی برای گفته خود، مصادیقی هم برمیشمارد. مانند بیاعتنایی خان احمد به شاه و دربار صفوی، چنانکه او پس از جلوس شاه عباس به تخت سلطنت نه تنها از آمدن به دربار برای تبریک و اعلام اطاعت خودداری کرد، بلکه حتی از فرستادن پیام تبریک و ارسال پیشکشی هم خودداری کرد. همچنین خواجه مسیح را از وزارت بیهپیش کنار گذاشت، زیرا چنانکه نوشتهاند او وزیر قدرتمندی بود و در همهی امور بیهپیش دخالت داشت و هیچ کاری بدون دستورش انجام نمیگرفت و مدام خان احمد را به اطاعت از شاه عباس فرامیخواند. چون خان احمد بدین دلایل خواجه مسیح را از وزارت عزل کرد، وی به قزوین رفت و به تحریک و تحریض شاه عباس برای تصرف گیلان پرداخـت. از دیگر مسائلی که روابط میان خان احمد و دربار صفوی را خصمانه کرد، یکی این بود که خان احمد به شماری از امیران قزلباش مخالف شاه عباس پناه داد و بعد هم درخواست شاه عباس برای تحویل آنان را نادیده نگرفت. اما مسائل دیگری هم وجود داشت. خان احمد در ضدیت با حکومت مرکزی ایران، با عثمانیها و روسها زد و بند داشت و ترجیح میداد که میان صفویان و عثمانیها و روسها همیشه جنگ و درگیری باشد. حتی زمانی که شاه عباس میکوشید با عثمانیها به صلح و توافق برسد خان احمد وزیر خود خواجه حسام الدین را به دربار عثمانی فرستاد و ضمن درخواست کمک، قول واگذاری بـخشی از قـلمرو خود را به عثمانی و همکاری با آنان برای حمله به قزوین را داد. او همین رویه را در مقابل روسها پیش گرفت و کوشید در اتحاد با آنان، سیاست مخالفت با دولت مرکزی ایران را دنبال کند. البته نه در رابطه با عثمانیها و نه در مذاکره با روسها، به آنچه در سر داشت نرسید و نتوانست به آن اتحادی که دنبالش بود دست پیدا کند. فرهادی مینویسد: «اقدام خان احمد در ایجاد رابطه با دولت عثمانی و درخـواست کمک از این دولت و تحریک این دشمن دیرینه برای دخالت در امور داخلی ایران، برای شـاه عباس بسیار نگرانکننده بود. زیرا خان احمد با این اقدام تمامیت ارضی ایران و سیاست تمرکزگرایانه شاه عباس را بـه چالش کشیده بود. بنابراین شاه عباس با توجه به اقدامات خودسرانه و تجزیهطلبانه خان احمد تصمیم قطعی به لشکرکشی به گیلان و سرکوب این دشمن خانگی گرفت.»
[شش] شاه عباس پیشاپیش سپاهی بزرگ به گیلان سرازیر شد. آمده بود کار خان احمد را یکسره کند. برخی آن وسط به مصالحه کوشیدند، اما شاه صفوی به چیزی کمتر از تسلیم بیچونوچرای خان احمد رضایت نمیداد و خود خان احمد نیز مهیای جنگ با دولت مرکزی بود. فرهادی مینویسد: «خان احمد بهطور مخفی تمام اموال، اسباب، طلا و جواهرآلات و خزائن خود را به لنگرود و رودسر فـرستاد تا بار کشتی کنند و خودش هم آماده فرار شد. همچنین اهل حرم خود را هم از راهی دیگر به طرف لنگرود و رودسر فرستاد و خود نیز در لاهیجان منتظر نتیجه جنگ ماند تا چنانچه سپاهیانش شکست خوردند به راحتی از لاهیجان به رودسر و از آنجا (با کشتی) به شروان فرار کند.» چند درگیری پراکنده به نبردی سرنوشتساز در پنجم سوال سال هزار و یک کشید. خان احمد شانسی برای پیروزی نداشت و شکستش از همان آغاز قطعی و معلوم بود. چند نفر از سرکردگان متحدش نیز، مطمئن به اینکه او بازنده این رویارویی است تنهایش گذاشتند و به صفویان پیوستند. خان احمد گریخت و لاهیجان را سپاه صفوی تقدیم کرد. فرهادی مینویسد: «هنگامی که اردوی شاهی به نواحی دیلمان رسید، کیا فریدون که مأمور رساندن همسر و دختر خان احمد بـه رودسر بود، به دلیل کینهای که از خان احمد به خاطر عزل از سپهسالاری لاهیجان داشت» خانواده خان را به مقصدی که قولش را داده بود نرساند و آنان را با خود به اردوی شاه عباس برد. «به نظر میرسد هدف اصلی کیا فریدون از این اقدام، غیر از نشان دادن خوشخدمتی و اظهار اطاعت به شاه عباس، به دست آوردن مقام سپهسالاری لاهیجان و سهمی از میراث خان احمد بوده است؛ چنانکه پس از رسیدن به اردوی شاهی مورد نوازش و الطاف شاهانه قرار گـرفت و نوید منصب سپهسالاری لاهیجان با سیصد تومان مواجب به وی داده شد. آنگاه شاه عباس زن و دختر خـان احـمد را از راه دیلمان به قزوین فرستاد و خود به لاهیجان رفت و مدت یک هفته برای سـروسامان دادن به اوضاع گیلان در آنجا تـوقف کـرد. شاه عـباس در لاهیجان بـهمنظور جلب رضایت و تألیف قلوب مردم گـیلان دستور به آزادی تمام اسیران گیلانی داد. در این هنگام امرا و اعیان گیلان جهت ملاقات بـا شاه عباس به لاهیجان آمدند که هـمگی مورد الطاف شاهانه قـرار گـرفتند و جمعی از آنان به سپاهیان شـاهی مـلحق شدند. شاه عباس هنگام اقامت در لاهیجان حکام نواحی مختلف گیلان را تعیین نمود و پس از سـروسامان دادن به اوضاع گیلان به طرف خراسان رفت.» عمر خان احمد نیز پس از این حوادث، به درازا نکشید. حدود چهار سال بعد، خبر مرگش را حاکم نظامی بغداد به دربار ایران اطلاع داد.