کتابهای زرد، ادبیات مسموم و هنر نخواندن
کتابهای زرد، ادبیات مسموم و هنر نخواندن
مجله لاهیجان ـ بهار گلپرست: در فواید کتاب خواندن بسیار گفتهاند و نوشتهاند، اما آیا هر مطالعهای را میتوان در دسته مطالعات مفید جای داد؟ به عبارت دیگر آیا هر کتابی که چاپ و منتشر میشود، ارزش خواندن دارد؟ اگر کتابهای خوب ما را آگاه میکنند، پس کتابهای زرد و بد چه بلایی سر ما میآورند؟
در راستای ترویج کتابخوانی که پدیدهای قابل تقدیر است، به موضوع بدخوانی یا مطالعات زرد برمیخوریم که اگر تیشه به ریشه کتابخوانی نباشد، دستکم به بنبست فرهنگی منجر میشود و پیامدهای ناخوشایندی به همراه دارد. صرف نظر از تاثیر تبلیغات بر روی فروش کتابها، معروف بودن نشریه، تاثیر جلد زیبا و البته عنوانهای فریبنده و قیمت نسبتاً پایینتر و بیاطلاعی عموم مردم در انتخاب و سلیقه مخاطب تاثیر مستقیم میگذارد که نتیجهای جز توهم فرهنگی ندارد. از طرفی پرفروش بودن یک کتاب برای عدهای دلیلی برای اعتماد و اعتقاد به محتوای یک کتاب است. محتواهایی براساس دستهبندی موضوعاتی با عنوانهای اغلب جلبکننده و محتواهایی سطحی و پیش پا افتاده و جملههای فاخر و بعضاً بیارتباط با موضوع که صرفا جنبه جذبکننده دارد، نه آگاهکننده. کتابهایی با مضامین عامهپسند و نه صرفا بااهمیت و مستند، موضوعات فانتزی در کتابهای عاشقانه سطحی، روشهای موفقیت دور از ذهنِ منطقپذیر، روانشناسیهای غیراصولی، سیاسیهای تهی از قانون، شاعرانههای بیقافیه، مذهبیهای فعال در جهت شناخت شیاطین و هر نوع موضوع صرفاً سرگرمکننده برای مخاطب بیتجربه و زودباور و تلقینپذیر، همگی در دسته کتابهای زرد جای میگیرند.
آرتور شوپنهاور فیلسوف قرن نوزدهم در کتاب جهان و تاملات فیلسوف بر هنر نخواندن تاکید میکند و معتقد است «هرگز نمیتوان کتابهای مزخرف را خواند و به مطالعه کتابهای عالی نیز پرداخت. کتابهای بد، سم روحاند و ذهن را نابود میکنند. شرط مطالعه خوب، نخواندن کتاب بد است.» بدین صورت کتاب بد منجر به شکلگیری سلیقه بد میشود که بهای این ضد فرهنگ بیشتر از کتاب نخواندن است، بنابراین بهتر است به توصیه شوپنهاور ارج نهیم و ذهنیتی با محتوای بد نسازیم چون جوامع خوب از کتابهای خوب سربرمیآورند. بد نیست سری هم به ماریو بارگاس یوسا بزنیم که در کتاب چرا ادبیات؟ اشاره میکند «فریب دادن جامعهای که خوب میخواند و استعداد آفرینش ادبیات خوب را دارد بسیار دشوارتر از جامعهای مرکب از افراد جاهل است.» اگر مطالعه کتاب خوب را منبع تغذیه ذهن آگاه بدانیم، بدون شک کتاب بد مخاطب را در انبوه جملات و عنوانهای شکیل در ناآگاهی یا آگاهیهای کاذب و به عبارتی شبهآگاهیِ متوهم از فرهنگ نگه میدارد. جامعهای که ایدهآلهایی بر حسب مطالعات زرد دارد، نباید منتظر اتفاقی جز فروپاشی فرهنگی و پذیرفتن ضد فرهنگ به جای فرهنگ اصیل و واقعی باشد.
جهل فرهنگی نشات گرفته از اصل بدخوانی و تلف کردن وقت و پر کردن ذهن از ارزشهای قالبی در بهترین حالت باعث دلسردی از مطالعه و در بدترین حالت به ضد فرهنگ عمیق تبدیل میشود. به این ترتیب کتاب خوب در قفسه کتابفروشیها خاک میخورد و کتاب زرد به چاپ پنجاهم میرسد، چون همانطور که کتاب خوب ذهن را باز و شفاف میکند، کتاب بد ذهن را بسته و شرطی و محدود میکند. کتاب خوب و کتاب بد هر دو میسازند، ولی اولی بر پایههای محکم آگاهی و دومی بر پایههای سست توهم آگاهی. آگاهی و توهم آگاهی در واقع فاصله زیادی باهم ندارند، ولی نتیجه بسیار متفاوتی را به دنبال دارند. درواقع مساله اصلی و مهم چه باید خواند نیست، مساله اصلی چه نباید خواند است. ژان پل سارتر در کتاب ادبیات چیست اشاره میکند «امروز خواننده نسبت به نویسنده در حالت انفعال و پذیرش است، منتظر است تا اندیشههایی یا شکلهای تازهای از هنر را به او تحمیل کنند. توده بیجانی است که در آن اندیشه وارد میشود و شکل میگیرد. وسیله نظارت او در کار نویسنده غیرمستقیم و منفی است. نمیتوان گفت که ابراز عقیده میکند، بلکه فقط کتاب را میخرد یا نمیخرد.» با این حال کم نیستند اهل کتابی که پیوسته در حال خوب خواندن هستند و ناشرانی که دغدغه چاپ کتاب خوب دارند و ادبیات را امیدوار نگه میدارند.
مجله لاهیجان ـ روایت پایانی: کتابهای زرد، ادبیات مسموم و هنر نخواندن