ماری شلی و آخرین انسان؛ روایت انقراض بشریت
ماری شلی و آخرین انسان ـ مجله لاهیجان
این یادداشت خلاصهای است از مقاله دکتر جیل لپور که ۳۰ مارس ۲۰۲۰ در مجله نیویورکر منتشر شد. لپور مدرس تاریخ دانشگاه هاروارد است و در این مقاله، ضمن بررسی آثار نویسندگان، به معنا و مفهومی که بیماریهای فراگیر برای جوامع دارند هم میپردازد.
این موضوع که زمانی ویروسی جهشیافته (یا در واقع بیماری ناشناخته) در دنیا پخش میشود و زندگی انسانها را به خطر میاندازد، برای نویسندگان موضوع تازهای نیست. مثلا رمان آخرین انسان را ماری شلی در ۱۸۲۶ منتشر کرد که داستان نابودی جهان پس از شیوع بیماری مرگباری است. جالب اینکه زمان وقوع داستان آخرین انسان نه همان دوره زندگی ماری شلی ، که قرن بیستویکم است (البته اواخر قرن بیستویکم و حوالی سال ۲۰۹۲) و چنان که نوشتهاند اولین رمان مهمی است که انقراض انسان را به سبب یک همهگیری جهانی روایت میکند. زندگی به ظاهر عادی است، اما ناگهان بیماری مهلکی ـ که گویا طاعون است ـ گسترش مییابد و سال به سال عده زیادی را به کام مرگ میکشد. همه آن مناطقی که امن و مطمئن به نظر میرسیدند یکی پس از دیگری تسلیم بیماری میشوند و انسانها، گروه گروه جان خودشان را از دست میدهند. کتاب ماری شلی این جمله هشداردهنده و تأملبرانگیز را در خود دارد که «در زمانه طاعون جای امنی در جهان وجود ندارد» و حتی خورشید هم نه طلایی، که سیاه شده است. چند سال بعد از شلی، ادگار آلنپو داستان مشهور خود نقاب مرگ سرخ را نوشت؛ داستانی که در قرون وسطی و در شهری آلوده به بیماری روی میدهد. بیماری که تقریباً بیدرنگ جان انسان مبتلا را میگیرد. ابتدا محلههای فقیرنشین را درگیر و نابود میکند، آنهم در شرایطی که «ثروتمندان برای فقرا به هیچوجه دلسوزی نمیکنند» و حتی در عمارتهای اشرافی خود پنهان میشوند و از مردم عادی فاصله میگیرند. اما مرگ سرخ این واقعیت را به شاهزاده متکبر داستان نشان میدهد که «اشراف نمیتوانند از آنچه به سر فقیران میآید جان به در ببرند». فکر محوری این دو داستان، یعنی آخرین انسان و نقاب مرگ سرخ نزدیک یک قرن بعد در داستان طاعون سرخ جک لندن، در داستانی متفاوت بازآفرینی میشود. داستان طاعون سرخ سال ۲۰۱۳ آغاز میشود (هرچند لندن آن را ۱۹۱۲ نوشت) و ماجرای اصلی در ۲۰۷۳ روی میدهد. زمانی که کشورها و ملتها از بین رفته و شهرها عملاً نابود شدهاند و دیگر چیزی به نام تمدن وجود ندارد. انسانها در چند گله کوچک، در جهان پخش و پراکندهاند و برای بقای خود تقلا میکنند. طاعون سرخ درست پیش از جنگ اول جهانی منتشر شد، و میتوان آن را هشداری دانست درباره هزینههای جنگ و حتی شاید هزینه زندگی در جهان خو گرفته به جنگ. شخصیت اصلی داستان که استاد سابق دانشگاه است و به شکل معجزهآسایی از بیماری جان سالم به در برده، در پندی حکیمانه به نوههایش میگوید: «ده هزار سال فرهنگ و تمدن در چشم بههمزدنی از میان رفت» و از آنها میخواهد درباره معنای این دگرگونی ناگهانی بیندیشند. اما نوههای او، فاقد تجربه و بینش کافی هستند و حرفهای استاد و پدربزرگ را نمیفهمند. این سه رمان، تنها نمونههای این گونه از داستانها نیستند و میتوان از آثار دیگری مثل ایستادگی (استیون کینگ)، طاعون (آلبر کامو) و حتی کوری (ژوزه ساراماگو) هم نام برد. نکته اینجاست که احتمال شیوع بیماریهای مرگبار و درگیر کردن جوامع و حتی تحمیل خسارتهای سنگین و جبراننشدنی به کشورها از گذشته ذهن نویسندگان را درگیر میکرده است. اما این نویسندگان همیشه در حاشیه و اقلیت بودند و اکثریت مطلق مردم، در همه دورهها و فارغ از جایگاهی که در اجتماع داشتهاند و دارند، به انکار و ندیدن عادت کردهاند.
پینوشت: رمان آخرین انسان (نوشته ماری شلی) که زمان وقوع داستان آن قرن بیستویکم است اولین رمان مهمی به شمار میرود که انقراض انسان را به سبب یک همهگیری جهانی روایت میکند.
عنوان در نسخه چاپی:
در زمانه طاعون جای امنی در جهان وجود ندارد؛ داستانهایی درباره بیماریهای فراگیر