و من با ماه تنهایم ؛ شعری از الف. سین
و من با ماه تنهایم؛ شعری از الف. سین
و من با ماه تنهایم … آنچه که مرا در این تاریکی محو کرده ننوشتهام؛ و آنقدر واژههای مغزم را احتکار میکنم؛ تا روزی به سان خسته کنندهترین اسطورهها دفن شوم…
رو در روی ماه، به تاریکی خیره شدم
و تمام سکوتم را فریاد می زنم
ماه در آسمان با ستاره تنهاست
خیابان با من تنهاست
خیابان با آسمان تنهاست
و من با ماه تنهایم
کامیکازهوار به تاریکی حمله میکنم
هیروشیماوار به کاغذ حمله میکنند
و من با ماه تنهایم
هزار بار تو را میبینم
هزار بار میخوانم
هزار بار مینویسم
و سه هزار بار سکوت میکنم
با مشتهایی گره کرده به دیوار میکوبم
و من با ماه تنهایم
به سان چه گوارا در بولیوی
به سان ماندلا در ژوهانسبورگ
به سان لینکلن در آمریکا
به سان مصدق در طهران
به سان تروتسکی در استالینگراد
به سان خسته کننده ترین اسطورهها
به سان و کوفت و زهرمار، که شما را هم خسته کردم
و من با ماه تنهایم
با ژست نویسندههایی مغموم و خودخواه هاراکیری میکنم
رو در روی ماه، به تاریکی خیره شدم
و تمام سکوتم را فریاد میزنم؛
خب! که چه! من امشب نیز نوشتم،
کدام ثقل جهان را در اختیار گرفتم؟
کدام ایدئولوژی را به گوش شما رساندم؟
کدام رسالت خود را به پایان رساندم؟
هیچ کدام …هیچ کدام … هیچ کدام؛
و من با ماه تنهایم
و تاریکی، شبیه به گلولههای یک مگنوم ۴۴،
در مغزم فرو میرود، رخنه میکند،
ریشه میکند، و از زبانم گلوله خارج میشود
از دستهایم گلوله خارج میشود،
از این نوشته، گلوله خارج میشود
و صاف وارد مغز شما میشود،
تا باز زیر لب زمزمه کنید باز این نویسندهی دیوانه نوشت!
من با ماه تنهایم
بیآنکه بدانید هنوز،
آنچه که مرا در این تاریکی محو کرده ننوشتهام
و آنقدر واژههای مغزم را احتکار میکنم
تا روزی به سان خسته کنندهترین اسطورهها دفن شوم…