کاشف السلطنه و زندگی و کوششهایش
کاشف السلطنه و زندگی و کوششهایش
مجله لاهیجان: تاریخ چای در کشور ما با نام شاهزادهای از دودمان قاجار به نام محمدمیرزا – که بعدتر کاشف السلطنه لقب گرفت و معمولاً از او به «پدر چای ایران» یاد میشود – پیوند خورده است. داستان زندگیاش فصلهای ناگفته زیادی دارد و درباره کوششها و مسافرتهایش، کمتر از آنچه که شایسته بوده است نوشتهاند. البته، برخیها مجموعهای از حرفهای نامعتبر و سست را هم به داستان زندگیاش چسباندهاند و متاسفانه با بیاطلاعی از واقعیتهای تاریخی، چیزهای بیارزشی دربارهاش نوشتهاند. عده زیادی هم این مطالب بیارزش را تکرار میکنند. خود محمدمیرزا در دورهای، بخشی از خاطرات و تجربیاتش را برای نشریات آن روزگار روایت کرد و با صراحت و صمیمتی درخور یک انسان شریف و دلسوز، از داستان چای گفت. داستانی که هم بسیار خواندنی است و هم بسیار پرمعنا و آموزنده؛ داستانی از کوشش بیوقفه و صادقانه در انجام کاری برای کشور، و داستان مردی که برای رسیدن به هدف خستگی نمیشناخت. در ادامه، ضمن بازخوانی تاریخ ورود چای به ایران، بخشهایی از خاطرات او را باهم مرور میکنیم.
[یکم] تا جایی که میدانیم، کشت چای از دوره مظفرالدینشاه در گیلان آغاز شد. تاریخچه اولیه کشت چای در ایران را روزنامه «ایران سلطانی» در دومین شماره از سال پنجاهوششم خود (دهم فروردین ۱۲۸۲ خورشیدی) در دو شماره پشت سر هم، به شکل مفصل و به قلم خود محمدمیرزا کاشف السلطنه، کسی که بانی چایکاری در ایران و گیلان بوده آمده است. به روایت او «در جمادیالاولی سنه ۱۳۱۵ هجری قمری (دو سال بعد از مرگ ناصرالدینشاه قاجار) که این بنده محمدمیرزا کاشفاسلطنه به سِمت جنرال قونسولگری از ایران به هندوستان منصوب و مفتخر گردیده بودم، برای آستانبوسی و مرخصی از خاک پای جواهرآسای اقدس همایون شاهنشاهی مظفرالدینشاه به حضور مبارک مشرف گردیدم. ایشان فرمودند سالهاست ما طالب احداث زراعت چای در ممالک ایران هستیم و مکرر تخم چای از چین و هندوستان خواستهایم و آوردهاند و در تربیت آن سعی بلیغ نموده و با این حال به هیچوجه سبز نشده.» گویا شاه از محمدمیرزا خواست هرچه در توان دارد به کار بگیرد تا کشت چای در ایران ممکن شود. محمدمیرزا، هم در اجرای دستور شاه و هم بنا به میل و انگیزه شخصی برای انجام درست این مأموریت، به چند نقطه چایخیز هند رفت و حتی سفری به دامنههای کوه هیمالیا داشت. از هندیهایی هم که در این زمینه تخصص داشتند مشورت خواست و چندتایی از آنها به او کمک کردند. «چند صندوق تخم از کلیه نباتات جنگلی و بستانی و هفت صندوق تخم چای با پنج هزار درخت چای [نهال چای در گلدان] در گلدانهای سبدی گذاشته و با خود حمل به کشتی نمودم. اما راه طولانی و هوا بسیار گرم بود. بیشتر محموله در مسیر راه خراب شد. «با هزار زحمت هشتاد بار درخت چای و غیره را به سلامت در باغ دولتی طهران تقدیم خاک پای مبارک نمودم. بندگان اقدس همایون تصدیقنامه مرا ملاحظه نمودند. محض تشویق و پیشرفت این کار به موجب فرمان جهانمطاع، امتیاز زراعت چای در کلیه ممالک ایران را به این چاکر دادند و حضوراً به جناب مستطاب اشرف امجد اتابک امجد (امینالسلطان، صدراعظم) موکداً فرمودند که موجبات اجرای این امر را به احسنالوجه فراهم آرند و از هیچ قسم مخارج و مصارف در این کار دریغ نکنند.» به این ترتیب، محمدمیرزا امتیاز انحصاری کشت چای در تمام ایران را از آن خود کرد (خواننده عزیز دقت داشته باشد که او این خاطرات را زمانی برای روزنامه روایت میکند که مظفرالدینشاه هنوز زنده است. اگر جایی از حرفهایش خلاف واقع بود، حتماً دربار قاجار به آن واکنش نشان میداد).
[دوم] ادامه روایت کاشف السلطنه چنین است: «ممالکی که در ایران طبیعتاً قابل اینگونه زراعت است فقط سواحل بحر خزر است و اول نقطهای را که انتخاب برای زراعت کردم بلوک لاهیجان در خطه گیلان است. درختان متنوعه و تخمهای چای را در اول سنه ۱۳۱۸ هجری (اوایل بهار ۱۲۷۹ خورشیدی، یعنی سال چهارم سلطنت مظفرالدینشاه) در مزرعه شیخان لاهیجان در زمینی که اجاره کردم غرس نمودم و تا اوایل پاییز آن سال کمال مراقبت را به عمل آوردم. بحمدالله جمیع تخمهای چای و غیره در نهایت قوت و رشد و نمو، سبز شد.» اما او به همین بسنده نکرد. برای تکمیل دانستههایش درباره چای و اینکه چگونه میشود این محصول را به تولید انبوه رساند، به سواحل دریای سیاه رفت و از مزراع چای منطقه باتومی دیدن کرد. از آنجا دو نفر متخصص در نگهداری از باغهای چای را به خدمت گرفت و قراردادی چهار ساله با آنان بست. این دو نفر، همراه او به ایران آمدند و در لاهیجان ساکن شدند. با کوششهای پیگیر محمدمیرزا و مدیریت آن دو باغبان کاربلد، سه سال بعد «بیست هزار نهال سهساله که به شماره رسیدهاند» محصول دادند و از آنان چای برداشت شد. شروع خوبی بود و میشد به ادامه کار، به توسعه هرچه بیشتر این محصول امید بست. اما ادامه ماجرا به خوبی شروعش نشد. از یک طرف، تشکیلات حکومت قاجار آن اندازه کارآمد و توانمند نبود که بتواند محصولی باغی را در مقیاس انبوه به تولید برساند و کل چرخه آن، از کاشت تا رسیدن به دست مصرفکننده را به درستی مدیریت کند. تازه همین حکومت ناکارآمد، در مواجهه با سالهای مشروطه و درگیریهای پیش و پس از انقلاب و بعد هم تجاوز روسها و جنگ اول جهانی و مسائل دیگر، کاملاً درمانده شد و مسأله کشت چای از اولویتها کنار رفت. طبیعی هم بود. آنچه ذهن بسیاری از ایرانیان را درگیر میکرد نه چای، که بقا بود. آنقدر مشکلات و بحرانها زیاد شده بودند که فرصتی برای انجام کارهای جدید باقی نمانده بود. حتی همان کارهای قبلی، مثل برنجکاری، نیز در برخی نقاط متوقف شده بود.
[سوم] البته نیاز به چای همچنان وجود داشت. حتی بیشتر هم شده بود. در روزنامه ایران (نیمههای دی ۱۳۰۳ خورشیدی) میخوانیم: «هر سال بهطور متوسط یک میلیون و هفتصد هزار مَن (۵۱۰۰ تُن) چای از خارج وارد کشور میشود که قیمت آن به نرخ متوسط مَنی دو تومان است و در نتیجه سالانه پنج میلیون و یکصدر هزار تومان صرف واردات چای میشود… هم اینک در زمینهای گیلان صد و شصت جریب زمین برای کشت چای اختصاص دارد که هر سال ده هزار من چای تولید میکنند. وزارت فواید عامه درصدد است سطح زیر کشت چای را افزایش دهد و نیز میخواهد با استخدام کارشناسی از هلند، آموزش کشت و برداشت چای را در ناحیه گیلان توسعه بخشد. در کمیسیون اقتصادیات مجلس گفته شده که برای گسترش چایکاری، سیهزار تومان اعتبار لازم است.» اینکه این اعتبار تأمین شد یا نه، نمیدانیم. اما در سالهای نخست دوران پهلوی، کاشفالسطنه فرصتی پیدا کرد تا آن کارهای ناتمام قبلی را دوباره شروع کند. در خبری از روزنامه پرورش (چاپ رشت، پانزدهم اسفند ۱۳۰۵ خورشیدی) میخوانیم که «وزارت داخله به حکومت گیلان اطلاع میدهد که آقای کاشف السلطنه چایکار از طرف وزارت فواید عامه برای انجام زراعت چای گیلان معین شده و در انجام مراجعات ایشان مساعدت نموده و در موقع لزوم به ایشان تقویت نمایید و آقای کاشف السلطنه چایکار نیز روز قبل با عدهای از شاگردان فلاحت، وارد رشت گردیدند.» چند روز بعد، خبر دیگری در همین روزنامه چاپ شد؛ «آقای کاشف السلطنه چایکار که برای توسعه چایکاری به رشت آمده بودند با چهار نفر از شاگردان مدرسه فلاحت عزیمت به لاهیجان نمودهاند که چایکاری را در لاهیجان توسعه دهند و پس از آن سایر نقاط گیلان را بازدید و در جایی که مستعد است به توسعه فلاحت چای خواهد پرداخت.» از آن زمان به بعد، تقریباً هر هفته خبر یا اطلاعیه یا آگهی مرتبط با چای در روزنامههای گیلان منتشر میشد. هدف اصلی از این مطالب مطبوعاتی، جذب و تشویق مردم به کاشت چای و همراه کردن جامعه با طرح توسعه این محصول بود. مثلاً متن یکی از این اطلاعیهها چنین بود: «عموم مشتریان زراعت چای را تذکر میدهد که شعبه اداره چای گیلان در رشت تأسیس و مأمورین این اداره همهروزه به استثنای ایام تعطیل برای دادن اطلاعات و تعلیمات علمی و فنی به زارعین چای حاضر هستند.»
[چهارم] البته، چنان که از اسناد و مدارک تاریخی معلوم میشود، گیلانیها چنان که کاشف انتظار داشت از طرح توسعه چای استقبال نکردند. حداقل، در آغاز، یعنی از شروع کوششهای جدید کاشف، رغبت عمومی به تبلیغات او نسبتاً ناچیز بود. گویا نگرانی اصلی زارعان – بهوِیژه زارعان عادی – این بود که کل ماجرا به زحمتش نمیارزد و خطر کردن روی محصولی که معلوم نیست چقدر بازده اقتصادی دارد عاقلانه نیست. همچنین، بسیاری از گیلانیها سوالات بیپاسخی درباره چگونگی تهیه تخم و نهال چای داشتند و تشکیلات اداره چای، باوجود همه زحمات کاشف و کارکنانش، توان پاسخگویی و اقناع آنان را نداشت. اما از حق نباید گذشت که این مشکلات، سال به سال کمتر شدند. هم بهرهبرداری از باغها، آشکارا سوددهی این محصول را نشان میداد و هم دولت، برنامههای بهتری برای توسعه این صنعت به اجرا گذاشت. حتی خود دولت، چندده هکتار زمین را در لاهیجان و اطراف آن – ابتدا در کوهبیجار و بعد جاهای دیگر – خرید و کار کشت چای را در آنها شروع کرد. این باغهای نمونه، یا به تعبیر آن روزها، «سرمشق»، نگاه مردم به چای و چایکاری را تغییر داد. کاشف السلطنه هم که به تبعیت از رسم زمانه، لقبش را کنار گذاشته و نام خانوادگی تازهای انتخاب کرده بود و کاشف چایکار خوانده میشد، از هیچ کوششی برای توسعه باغهای چای کوتاهی نمیکرد. اما، متاسفانه عمرش کفاف نداد و با مرگی تلخ و ناگهانی در تصادف رانندگی از دنیا رفت. در کتاب «تاریخ گیلان» نوشته ناصر عظیمی میخوانیم: «از سال ۱۳۰۷ کاشف السلطنه چایکار و مسیو ژرژ پُرتیوا اهل چکسلواکی در مأموریتی از جانب دولت برای گسترش چای در ایران برای خرید تخم چای و (استخدام) متخصص به هند و ژاپن و چین مسافرت کردند. آنها در بازگشت مقداری آلات و ادوات چایسازی خریداری کرده و به همراه چهار کارگر متخصص چای از چین راهی ایران شدند. اما در اردیبهشت ۱۳۰۸ روزنامه اطلاعات در صفحه نخست و در بالای صفحه با تیتر درشت با عنوان فوت ناگهانی خبر داد که بر طبق تلگرافی که از بوشهر واصل گردیده آقای کاشف السلطنه چایکار دیروز (اول اردیبهشت ۱۳۰۸) یک ساعت مانده به ظهر از بوشهر به وسیله اتومبیل کمپانی زیگلر عازم شیراز شد و در کُتل ملو بین دالکی و کُنارتخته (کازرون امروزی) غفلتاً اتومبیل پرت شده، آقای کاشف السلطنه و یک نفر امنیه بلافاصله فوت مینمایند. پسر مسیو پرتیوا که همراه بوده و همچنین شوفر اتومبیل مجروح میشوند. جنازه یک نفر امنیه در کُنارتخته دفت و برای حمل جنازه کاشف السلطنه از شیراز اتومبیل خواسته شده است.» چنان که میدانید، کاشف چایکار را طبق وصیت خودش به لاهیجان آوردند و همینجا به خاک سپردند.
[پنجم] ناگفته نماند، همان زمان، عدهای میگفتند مرگ کاشف چایکار بسیار مشکوک است و شاید او در توطئهای به قتل رسیده باشد. حتی صحبت از این شد که انگلیسیها در تصادف او دست داشتهاند. البته دلایل و مدارک کافی برای این ادعا ارائه نشد. حرفهایی زدند و حدسهایی را پیش کشیدند، اما شواهد و قراین برای اثبات دخالت خارجیها در تصادف کاشف چایکار آنقدری نبود که بشود به آسانی پذیرفتش. ژرژ پُرتیوا بعد از کاشف، وظایف مدیریتی اداره چایکاری را به عهده گرفت و کارگران ماهر چینی هم به لاهیجان آمدند و کار آموزش زارعین را انجام دادند. دوره مدیریت ژرژ پُرتیوا به سه سال نرسید و بعد از او میرزا ابراهیم مهدوی، کار را به دست گرفت. عظیمی مینویسد «بررسیها نشان میدهد که تا تغییر مسیو ژرژ پُرتیوا و جانشینشدن میرزا آقاخان مهدوی، به دلایل نامعلومی تحول عمدهای در توسعه کشت چای در گیلان صورت نگرفت و سطح زیر کشت چای تا سال ۱۳۱۰ کمتر از ۳۰۰ هکتار باقی ماند. با آمدن مهدوی، توسعه سطح زیر کشت چای در گیلان به صورت حیرتانگیزی سرعت فوقالعادهای به خود گرفت. در واقع این نشان میداد که ظرفیتهای بالقوه وجود داشت اما برنامهای برای به فعل درآوردن آن وجود نداشت.» گویا نخستین کارخانه چایخشککنی نیز، در دومین سال مدیریت مهدوی ساخته شد و قبل از آن، کل چای برداشتشده را به صورت دستی خشک میکردند. البته، چنان که قطعاً میدانید، خشک کردن چای با دست، تا همین چند سال قبل نیز بسیار رایج بود.
