مصدق ، نخست وزیری و سقوط دولت ملی
مصدق و سقوط دولت ملی
هر انسانی اشتباه میکند ـ مرتضی میرحسینی
یک: مصدق در دوران نه چندان طولانی نخستوزیریاش، اشتباهاتی هم داشت و برخی از این اشتباهات به تقویت جبهه دشمنانش منجر شد و زمینه سقوط او را از چیزی که بود مهیاتر کرد. کمتر کسی است که این واقعیت را انکار کند و دکتر محمد مصدق را سیاستمداری بدون خطا ببیند. به قول همایون کاتوزیان: «هر انسانی اشتباه میکند و از این اصل گریزی نیست… اما این واقعیت سبب نمیشود که از ارزش کارهای مثبت آنان برای کشور خود کاسته گردد، یا این که مقام تاریخی آنان را در حد سیاستمداران حقیر و کوچک و فرصتطلب (چه رسد به خائن) پایین آورد.» مثلاً شاید مصدق در عزل و نصبها آن دقت و همهجانبهنگری را که شرایط حساس آن زمان میطلبید نداشت، یا مثلاً میتوانست در مواجهه با پیشنهادهای بانک جهانی کمی انعطافپذیرتر باشد. میتوان به این فهرست، موارد دیگری هم اضافه کرد و خطاهای کرده و نکرده مصدق را یک به یک برشمرد. بدیهی است که انسانها، هر کدام در کارهایی که به عهده میگیرند و مسیرهایی که میپیمایند اشتباهاتی هم میکنند، اما «آنان هم در نوع اشتباهاتی که میکنند و در انگیزههایی که آنان را به اشتباه میکشاند سخت با یکدیگر متفاوتاند، هم در اشتباهاتی که نمیکنند و وسوسههایی که به آن تسلیم نمیشوند.» نکته اینجاست که «فرق بسیار است بین آنان که به خاطر استقلال کشور خود و استقرار دموکراسی در آن، و رشد کمی و کیفی هممیهنان خود گاهی دچار اشتباه میشوند، و آنان که در راه استقرار استبداد فردی و به خاطر منافع بیحد و اندازهای که برای شخص خود قایل هستند، به اشتباه میافتند و راه خطا میپیمایند.»
دو: پیامدهای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به کشور ما محدود نماند و آنچه امریکاییها در ایران کرده بودند به الگویی برای اجرا در کشورهای دیگر تبدیل شد. یرواند آبراهامیان در کتاب کودتا مینویسد: «این واقعه، سیاستگذاران امریکایی را به این جمعبندی رساند که دولتهای مسئلهساز در دیگر مناطق جهان را به سادگی میتوان سرنگون کرد.» از گواتمالا و شیلی گرفته تا اندونزی، دست سازمان سیا در کودتاهایی شبیه به کودتای ۲۸ مرداد ایران دیده میشد. در گواتمالا و اندونزی، کودتا به کشتارهایی در حد نسلکشی منتهی شد، و مردم شیلی نیز بعد از کودتای پینوشه و سرنگونی آلنده (سال ۱۹۷۳) دورهای از سرکوب و ارعاب و خونریزی را تجربه کردند. زیرا دیکتاتوریهای نظامی که با کودتا جای دولتهای مشروع ملی را میگرفتند فاقد پشتوانه مردمی بودند و برای بقا گزینهای جز زور و کشتار پیش روی خودشان نمیدیدند. در سالهای بعد، بدنامی دولت امریکا و سازمان سیا آنقدر زیاد شد که در هر کودتایی، خواهناخواه نامشان به میان میآمد و آنها حتی اگر در برنامهریزی و اجرای این کودتاها نقشی هم نداشتند، باز نخستین و دمدستیترین متهم محسوب میشدند. خلاصه اینکه ایالات متحده که «تمایل داشت خود را سردمدار لیبرال دموکراسی نشان دهد، به شکلی فزاینده مترادف با دیکتاتوریهای نظامی اقتدارطلب و راستگرا پنداشته شد.»