گرگ ها و چوپانها؛ قصه ای از ابراهیم جفرودی
شعر گرگ و شبان و تقابل میان «متهم» و «مدعی» در شعر یکی از شاعران گیلان
ابراهیم جفرودی یکی از شاعران معاصر گیلان است که در سرودههایش از تخلص «طبیب» استفاده میکرد. دربارهی سطح کیفی شعرهای او و اینکه جایگاه او در ادبیات معاصر کجاست، حرفی نمیزنم؛ و این موضوعی است که خیلی ارتباطی به بحثی که در ادامه طرح میکنم ندارد. یکی از شعرهای او، و شاید جالبترین آنها، شعری است با عنوان « گرگ و شبان » که وی در آن گفتوگوی یک گرگ به ظاهر درنده و چوپانی زیرک را روایت میکند. جفرودی میگفت که این شعر، شاید قصه و افسانهای غیرحقیقی باشد، اما خوب که بر آن تأمل میکنیم میبینیم که «حکایت ماست».
اگرچه قصهی گرگ و شبان فسانه بُود
ولی چون نیک تأمل کنی، حکایت ماست
داستان، با گِلههای گرگ از چوپان آغاز میشود، و در آنجا گرگ میگوید که آنچه ما میکنیم، هرچقدر هم که بد باشد، شما انسانها چندین برابر بدترش را انجام میدهید.
شنیدهام که یکی گرگ با شبانی گفت:
تعرض تو، امثال تو به من، بیجاست
قبیلهی تو بسی گوسفند را بدرند
به عذر آنکه عروسی است یا که روز عزاست
شما به نام حمایت، هزارها بکشید
کسی نگوید که این ظلم بیحساب، خطاست
اما شما خودتان را پاک و درستکار میدانید و معرفی میکنید، و ما را بدترین موجودات میبینید. درحالی که شما برای هوی و هوس خودتان، گوسفندان را میکشید و من برای رفع گرسنگی و بقا.
چون من یکی بدرم بهر سد جوع، همه
به سنگ و چوب زنیدم که این عمل، نه رواست
به خشم، بانگ برآرید و جملگی گویید:
گناهکارتر از گرگ نابکار، کجاست؟
چرا به طعمهی ما دستبرد زد این دزد؟
مگر نداند که این کار، خود بزرگ گناست
به جُرم این عمل ناپسند، کشتن گرگ
به رغم آدمیان، کمترین سزا و جزاست
گرگ سخنان و گلایههای خود را ادامه میدهد و میگوید که این انصافا رسم حمایت از گوسفندان، که شما مدعی آن هستید نیست. بعد اضافه میکند، اما بیا فرض کنیم که این رسمش باشد و شما همانطور که ادعا میکنید خیلی صادق و درستکارید؛ من پرسشی دارم، به آن جواب بده.
اگرچه رسم حمایت ز گوسفند این نیست
حمایتی که ملّوث، به زرق و ریب و ریاست
ولی من از تو به ناچار پرسشی دارم
به فرض، که این همه غوغا ز روی صدق و صفاست
اگر به پرسش من پاسخی متین بدهی
اوامر تو مُطاع است و لازمالاجراست
به حکم خالق، ما آکلیم و او مأکول
حساب ما مگر ای دوست نزد خلق جداست؟
چوپان که تا اینجا سکوت کرده بود، لبخندی زد و صادقانه به گرگ پاسخ داد که واقعیت ماجرا چیست، و چرا گرگ را برای کشات گوسفندان محکوم میکنند، اما زمانی که انسان همان کار را انجام میدهد تبرئه میشود.
شبان چو این سخن از گرگ تیرهبخت شنید
به خنده گفت، سوال تو بیخبر، نه به جاست
تو به شب به دزدی و ما روز، گوسفندان را
بلی تفاوت بین شما و ما، اینجاست!
تو رسم آدمیان را مگر نمیدانی؟
که دزدِ روز مصون است و دزد شب رسواست!
تو مخفیانه و آشکار میدزدیم
تو دانه دانه و ما بیشمار میدزدیم!
این شعر، بسیار ساده و فاقد هرگونه پیچیدگی زبانی و ظرافتهای ادبی است، و حرف خود را صریح و مسقیم بیان میکند. من این ویژگیها را نه عیب و ضعف میدانم، و نه حُسن و برتری. اصلاً نکتهی من در اینجا این چیزها نیست، و میخواهم به همان نکتهای برسم که خود شاعر در ابتدا به آن اشاره میکند؛ اینکه اگر «نیک تأمل کنی» در این داستان «حکایت ماست».
بسیار زیبا