پنج شنبه, آذر ۱, ۱۴۰۳
مطالب عمومی

روایت ژنرال دنسترویل انگلیسی از گیلان

روایت ژنرال دنسترویل انگلیسی از گیلان در روزهای پایانی نخستین جنگ جهانی

مجله لاهیجان: نامش لیونل چارلز دنسترویل بود، ژنرالی انگلیسی که زمستان ۱۹۱۸ میلادی به ایران آمد و در دوره حضورش در کشور ما، مدتی هم سروکله‌اش در گیلان پیدا شد. نوشته‌اند که او «در آخرین سال جنگ جهانی اول از طرف ارتش انگلیس مأموریت یافت تا به قفقاز برود و بساط استعمار را در آنجا پهن کند. ظاهراً اینطور وانمود می‌شد که دنسترویل برای کمک به استقلال‌طلبان قفقاز اعزام شده است، اما [در مأموریت او] می‌توان نقش استعمار انگلیس را در کمک و همکاری به ضدانقلابیون قفقاز و بازی‌های سیاسی که در جهت مقابله با رشد افکار آزادی‌خواهانه در شوروی و به‌ویژه ایران انجام شده بازیافت.» کتاب خاطراتی از او به جای مانده که معمولاً از آن با عنوان «خاطرات ژنرال دنسترویل» یاد می‌کنند. او در بخشی از این کتاب، آنچه را در گیلان دید روایت می‌کند. البته روایت دنسترویل آلوده به تکبر و تنگ‌نظرانه‌ترین عقاید استعماری است، اما می‌شود با تأمل بر آن، تصویری از گیلان در اواخر جنگ اول جهانی را در ذهن تصویر کرد.

[یکم] دنسترویل می‌نویسد: قبل از خروج از قزوین و حرکت به طرف سواحل بحر خزر، ملاقات و مشورت با سر چارلز مارلینک وزیر مختار انگلیس مقیم تهران برایم خیلی مفید و لازم بود. برای عملیات آینده قفقاز واجب بود اوضاع ایران را کاملاً در نظر گرفته و مطلع باشیم و بنابراین اطلاع از عقیده و نظریه روشن وزیر مختار بسیار مهم بود. اهالی قزوین چندان با مسرت و روی باز از ما استقبال نکردند. در همدان که ما را می‌دیدند تبسم می‌کردند، ولی در قزوین ما فقط به قیافه‌های عبوس و درهم کشیده اهالی برخورد می‌کردیم. از طرف سکنه و اهالی شهر عملیات خصمانه محسوسی نسبت به ما به عمل نیامد جز اینکه در مساجد اجتماع کرده و ضد ما شعارهایی می‌دادند و قطعنامه‌های تهدیدکننده صادر می‌نمودند. دسته قوای ما که در کل عبارت از دوازده نفر صاحب‌منصب و دو نفر نویسنده قشونی و چهل‌ویک نفر شوفر بود [از نظر قدرت رزمی] چندان اهمیتی نداشت. ولی ترتیب ورود ما در چهل‌ویک اتومبیل و همراهی اتومبیل زره‌پوش ستوان‌ سینگر که در همدان به ما ملحق شده بود خبر ورود قوای مهمی را به اهالی شهر می‌داد. شاید هم تمام مخالفت‌ها علیه ما به‌واسطه ورود اتومبیل زره‌پوش بود که تصور می‌کردند اقدام به عملیاتی نماید، ولی از بدیهیات بود که اقدام به چنین عمل عواقب خوشی دربر نداشت. در قزوین ما اطلاع پیدا کردیم که ادامه مسافرت عملی نخواهد شد. میرزا کوچک سرکرده گیلانی‌ها اخطار کرده بود که خیال ندارد به انگلیسی‌ها از منطقه عملیات خودش اجازه عبور بدهد. کمیته جنگلی‌ها با موافقت کمیته انقلابی بلشویک‌ها کار می‌کرد و آن‌ها هم تصمیم گرفته بودند از عبور ما مانع شوند. از آنجایی که تاکنون همه موانع و مشکلات مهمی را که در مقابل ما عرض اندام کرده بودند به هر زحمتی پشت سر گذاشته بودیم، در این قسمت هم لازم بود جدیت به خرج برود بلکه این مانع غیرمترصد هم برطرف گردد. پس من حکم کردم که صبح روز بعد به طرف رشت حرکت نمایند.

[دوم] ژنرال دنسترویل انگلیسی بعد از اشاره به نام رشت می‌افزاید: در اینجا لازم است اطلاعاتی راجع به نهضت جنگلی‌ها یا گیلانی‌ها بدهم: سلسله جبال البرز که مرتفع‌ترین نقطه آن دماوند و در نزدیکی تهران است به ارتفاع هجده هزار فوت از سطح دریا بلندتر واقع شده و مانند یک دیوار بلند بحر خزر را از فلات ایران مجزی می‌کند. رشته کوه‌های البرز تقریباً به فاصله پنجاه میل دورتر از ساحل دریا امتداد یافته و دامنه‌های آن تدریجا به طرف دریا سرازیر می‌شود و پوشیده از جنگل‌های انبوه و باشکوه است. سرتاسر این ناحیه به دو ایالت تقسیم شده: مازندران در قسمت شرقی و گیلان در قسمت غربی واقع گردیده است. راه ایران به اروپا از طریق بحر خزر از گیلان عبور می‌نماید. رشت شهر عمده گیلان در کنار این راه بیست میلی بندر انزلی و غازیان واقع گردیده. راجع به دو اسم داشتن این بندر لازم است توضیح بدهم که خود بندرگاه به شکل دو داس شنی یا قیچی بزرگی تشکیل یافته و بین آن دو قسمت حفره کم‌عمقی پیدا شده است. در قسمت غربی بندر، شهر قدیمی ایران انزلی واقع گردیده در قسمت شرقی، غازیان شهر جدید که روس‌ها پس از تحصیل و دریافت امتیازات گرانبهای تجاری آنجا را بنا نمودند. سطح آبی به وسعت چندصد ذرع این دو شهر قدیم و جدید را از هم جدا کرده است. کلیه کارخانه‌جات تعمیر کشتی در قسمت غازیان احداث شده‌اند، اما تجارتخانه‌ها و بانک‌ها و مهمانخانه‌ها و دوایر دولتی در قسمت انزلی است.

دنسترویل در ادامه روایتش به چَرَندنویسی می‌افتد و کمی حقیقت را با مجموعه‌ای از توهمات و قضاوت‌های نادرستش ترکیب می‌کند. می‌نویسد: سکنه گیلان را فقط به مناسبت این که در نواحی جنگل زندگی می‌کنند «جنگلی» هم می‌گویند. ولی این اسم و لقب بی‌جهت ذهن اشخاص را گمراه می‌کند و اهالی گیلان را وحشی و ظالم معرفی می‌نماید در صورتی که مردمان گیلان وحشی و ظالم نیستند. نهضت جنگل از طرف میرزا کوچک‌خان انقلابی معروف که یک آرمان‌گرای باشرف و منصفی است تشکیل یافته. برنامه او حاوی همان افکار و اصول و مرام‌‌های مبتذل و غیرقابل تحمل است، من‌جمله: آزادی ـ مساوات ـ اخوت ـ ایران مال ایرانیان است ـ دورباد خارجی! تصریح سایر مواد برنامه فایده‌ای ندارد و همان اندازه که دروغ و کذب محض است به همان نسبت هم زیاد است. دنیا از دست این مرام‌ها به ستوه آمده است.

[سوم] دنسترویل ژنرال بزرگ‌ترین قدرت استعماری آن دوران بود و طبیعی بود که از دریچه تنگ تکبر، نمی‌توانست بسیاری از واقعیت‌های تنیده شده در بافت حوادث را درست ببیند. می‌نویسد: پرده دوم این نمایش هم از آن نمایشات کهنه و مبتذل است. میرزا کوچک‌خان کمیته اجرایی تشکیل می‌دهد. کمیته فورا اختیارات او را دست خود می‌گیرد. او خیال می‌کند که کمیته تحت اختیارش است، در صورتی که کمیته او را به جلو می‌راند. کمیته‌های مذکور آیا از جانب خود رایی دارند یا آن‌ها را هم دیگران می‌رانند؟ جواب این سوال، کلید این معما را به دست ما خواهد داد که عمال و آژانس‌های آلمان و ترک و تبلیغات و تحریکات آن‌ها محرک کمیته‌ها هستند. قوای میرزا کوچک‌خان تحت فرماندهی فن‌پاسشن صاحب‌منصب آلمانی قرار گرفته و افسران اتریشی آن‌ها را تعلیم می‌دهند. توپ‌های مسلسل و فشنگ‌های سخت عثمانی عمده‌ترین قسمت اسلحه آن‌ها را تشکیل می‌دهد. بنابراین ما اولاً در مقابل خودمان میرزا کوچک‌خان را داریم که از حیث معلومات و اطلاعات خیلی محدود و بی‌نهایت هم خودپسند است. دنبال او کمیته اجرایی را داریم که مشغول عملیات است و هر یک از اعضا کمیته مقاصد خصوصی خود را تعقیب می‌نمایند. پشت سر کمیته از یک طرف آلمانی‌ها هستند که مواعید و اعتبارات مادی می‌رسانند. از طرف دیگر ترک‌ها هستند که تعصب مذهبی سکنه را تحریک نمونده‌اند و دو مسلسل هم موجود دارند. قائد و سرپرست واقعی این جمعیت کیست؟ از اینجا می‌توانیم طرز رفتار گیلانیان را نسبت به روس‌ها تشخصی بدهیم. احساسات قسمت اعظم سکنه نواحی شمال ایران نسبت به روس‌ها خصمانه است ولی انفجار مدهش انقلاب ـ اعلام اصول برادری ملل و مهم‌تر از همه تخلیه اراضی ایران از قوای روس، موقتاً از احساسات خصمانه و آمیخته به نفرت اهالی جلوگیری به عمل آورده و آن‌ها را تا اندازه‌ای تسکین داده است. میرزا کوچک‌خان خوش‌وقت بود از اینکه قوای روس از طریق گیلان اراضی ایران را تخلیه می‌کنند و امیدوار بود که روس‌ها برای همیشه دست از ایران کشیده و خواهند رفت و این پیشامد به آن‌ها فرصت خواهد داد که در مقابل پرداخت مبلغ مختصری ذخایر و مهمات و اسلحه روس‌ها را از دست‌شان بگیرند. بنابراین برای عقب‌نشینی و حرکت قوای روس تسهلیات ممکنه را حتی‌المقدور فراهم می‌نمودند. کمیته‌های بلشویک‌ها و جنگلی‌ها در انزلی متفقاً کار می‌کردند و تعلیمات می‌دادند و مقصود عمده آن‌ها هم جلوگیری از پیشرفت انگلیسی‌ها بود. بلشویک‌ها خیال می‌کردند که انگلیسی‌ها مخصوصاً دنباله جنگ را ادامه می‌دهند و جنگلی‌ها هم خوف آن را داشتند که مبادا پس از خروج روس‌ها، انگلیسی‌ها جانشین آن‌ها بشنوند و به‌علاوه آن‌ها تحت تأثیر مرام «ایران مال ایرانیان است» عمل می‌کردند و هر دو دسته فریب‌خورده آلت تحریکات ماهرانه دیگران شده بودند (چنان که می‌بینیم، راوی مرزهای وقاحت را جابه‌جا می‌کند و اصالت شعار «ایران مال ایرانیان است» را زیر سوال می‌برد). میرزا کوچک‌خان می‌گوید که پنج‌ هزار نفر سرباز دارد. احتمال می‌رود که این تعداد را واقعاً داشته باشد، اما چه مقدار قوا توانست در میدان جنگ حاضر کند و استعداد جنگجویی قوای مذکوره از چه قرار بوده؟ این‌ها سوالاتی است که جواب‌های آن را حوادث آینده خواهد داد. همین‌که صبح زود روز شانزدهم فوریه دسته قوای ما از دروازه رشت ـ قزوین خارج شد عموماً حال روحی بسیار خوبی پیدا کرده یقین حاصل نمودند که برای روز بعد طرف عصر آخرین موانع فی‌مابین را مرتفع ـ سوار کشتی شده و به طرف بادکوبه حرکت خواهند کرد. با همه امیدواری‌ها ما مدرک و وثیقه در دست نداشتیم که بدانیم حتماً بدون پیشامد سوء یا سانحه‌ای، صحیح و سالم وارد خواهیم شد. برخلاف انتظار جریان امور خیلی بد به نظر می‌آمد، منتها در بین نفرات و صاحب‌منصبان ما اشخاص بدبین وجود نداشتند و عموماً معتقد بودند که کلیه موانع و مشکلات برطرف خواهد شد. از همدان به این طرف تمام سطح جاده از نفرات قشون روس که بدون نظم و ترتیب حرکت می‌کردند پوشیده بود. در شهر قزوین هم از کثرت جمیعت قشون، محل خالی باقی نمانده بود. نظامیان روس به‌طور کلی نسبت به ما نظر بدی نداشتند، ولی دسته‌های بی‌نظم و ترتیب آن‌ها در جاده مانع عبور می‌شدند.

[چهارم] دنسترویل می‌نویسد: برای حرکت و مسافرت هوا خیلی مساعد بود برف هم نبود و ما آخرین از گردنه مشهور (کوهین) که در سی میلی قزوین است به راحتی گذشتیم. در اینجا هم مثل سلطان بولاغ روس‌ها گردنه را خیلی خوب پاک کرده بودند از کوهین به منجیل چهل میل مسافت است و جاده از میان جلگه و دشت و در اغلب جاها از رودخانه که روی آن پل‌های بسیار محکم و خوب بنا شده عبور می‌نماید. بعد جاده وارد جلگه وسیع منجیل می‌شود. در این قسمت چندین دسته درخت‌های کهنسال زیتون، معنویت و تازگی به منظره حزن‌آور طبیعت می‌بخشد. شب را در قرارگاه قراولان روس برای ما منزل معین کردند. پس از ورود به آنجا و مشاهده اعلانات بلندبالای مطبخ فرانسوی گراندهتل، لذت غذا و شام سربازی ما از بین رفت و واقعاً آن شب از سایر اوقات کمتر طعم و مزه غذای خودمان را فهمیدیم. در بین راه تنها مانع حرکت ما قشون روس بود. وسایط عمده حمل و نقل آن‌ها عبارت بود از گاری‌های چهارچرخه بزرگ ایرانی که به هر یک چهار اسب بسته بودند. عبور از کنار گاری‌های بزرگ آن‌هم در جاده شوسه باریک کار آسانی نبود. نظامیان روس عموماً سردماغ و بشاش بودند. در تمام امتداد راه از طرف آن‌ها نسبت به ما حرکت سوء یا خلاف انتظاری مشاهده نشد. تا آن موقع زندگی سربازی آن‌ها بد نبود و حالا هم که عموماً باهم دست اخوت داده و صمیمی شده‌اند این زندگی جدید را برای دیگران هم بانهایت صمیمت و صداقت طلب و مسألت می‌نمایند. اصول آزادی و مساوات را با حرارت مخصوص نسبت به مرغ و خروس و حیوانات و پرندگان دیگر که در کنار راه پیدا می‌شد رعایت می‌نمودند. سکوت فضا و یکنواختی منظره را غالباً شلیک به مقره‌های تلگراف یا تیراندازی به طرف کلاغ‌ها به هم می‌زد. به استثنای بعضی از دسته‌های سواره‌نظام ترتیب و نظم حرکت از طرف سایرین مطلقاً مراعات نمی‌شد، دسته‌های نظامیان دو به دو یا سه به سه در میان جاده حرکت و غالباً درجه‌دارهای وامانده از ما خواهش می‌کردند آن‌ها را سوار کنیم و بعضی هم بدون ملاحظه اتومبیل را دنبال می‌نمودند که در حرکت سوار شوند. بدیهی است خستگی به تن آن‌ها مانده و به ماشین نمی‌رسیدند. در کاروانسرایی که برای برداشتن بنزین با اجازه مخصوص وارد شدیم عده زیادی سرباز روس ما را احاطه کرده و سوالات عجیب و غریب می‌کردند. معمولاً صحبت‌ها در پایان به این جمله از سوی آنان ختم می‌شد که «ما دیگر متفق شما نیستیم. ما با آن‌ها صلح کردیم. شما بیهوده دنباله جنگ را می‌کشید.» جمله‌های فوق را در بین راه عموماً طوطی‌وار به ما تذکر می‌دادند. باید اینطور نتیجه گرفت که عبارات را مخصوصاً مبلغین زبردستی به آن‌ها تبلیغ کرده و آموخته‌اند. همه درصدد بودند که از مقصود اصلی و علت حضور ما در اینجا آگاهی حاصل نمایند و عموماً عقیده داشتند که ما چندان ساده و بی‌نیت به اینجا نیامده‌ایم. رعیت ذاتاً همیشه نسبت به هرکس و یا هر چیز بدبین و ظنین است. این حس بدبینی و سوءظن در طبیعت و نهاد رعیت دهقان روس بیش از سایرین جای‌گیر شده و روی همین احساسات انگلیسی رئوف‌الطبع و مهربان در روسیه، حیله‌گری تلقی می‌شود («مهربانی» انگلیسی‌ها، در قرن هجدهم و نوزدهم، در هند و نیمه جنوبی ایران بارها اثبات شده بود). بنابراین روس‌ها ما را با نظر بدبینی و سوءظن استقبال می‌کردند، منتها به‌واسطه صلح‌جویی طبیعی خود بر علیه ما تظاهراتی به‌خرج نمی‌دادند.

[پنجم] منجیل در ابتدای آن جلگه واقع گردیده که در مسافت پنجاه میل به طرف دریای مازندران امتداد یافته و معبر باریک و تنگ کوهستانی و شهر رشت هم در دنباله همان جلگه واقع گردیده و سفیدرود هم که در تمام فصول سرخ‌رنگ است از میان همان جلگه و معبر و باریک به طرف بحر خزر جریان دارد. این معبر کوهستانی شبیه یک قیف بسیار بزرگی است که دهنه‌اش به طرف بادهای شمالی باز شده است و از این دهنه با شدت هرچه تمام‌تر دائماً باد می‌وزد و در موسم تابستان هوای منجیل و ناحیه آن را طوری سرد می‌کند که قابل زندگی نیست. خوشبختانه وزش بادهای شمالی مذکور در موسم زمستان متروک و متوقف می‌شود والا زندگی برای سکنه آن نواحی طاقت‌فرسا و خیلی دشوار می‌گردید. ما مختصر وقت فراغت خود را به گردش اطراف منجیل پرداختیم، طولی نکشید که هوا تاریک شد از این بهانه خوش‌وقت بودیم و تصور می‌کردیم که زودتر استراحت می‌کنیم و صبح خیلی زود حرکت نموده و به مسافرت خود ادامه خواهیم داد. روز بعد یعنی هفدهم فوریه حرکت کردیم و هوا بیش از انتظار مساعد بود. قسمت کم و پرزحمت راه باقی مانده بود و امیدواری کاملی داشتیم بلکه بتوانیم چنان‌چه مانعی در مقابل ایجاد نشود از بحر خزر نیز بگذریم. ولیکن طولی نکشید که عملاً ثابت و مدلل شد مقدرات مساعدت نخواهد کرد و بدون مانع و حادثه از دریا دور نخواهیم شد. جاده شوسه بسیار خوب و مناظر زیبای اطراف آن را که از منجیل تا لب دریا در حدود هفتادوپنج کیلومتر می‌شود عموم مسافرین و سیاحان تعریف و تمجید نموده‌اند. من هم در سهم خود فروگذار نخواهم کرد. از منجیل راه در مسافت نیم میل در دامنه‌های تپه مسطحی پیچ و خم زیاد پیدا کرده رو به سراشیبی می‌رود و این وضعیت راه تا پل منجیل که روی سفید بنا شده ادامه دارد. از این محل آخرین سراشیبی به طرف ساحل دریا شروع می‌شود. پل محکم که از سنگ و آهن ساخته شده در همان مدخل معبر کوهستانی که شکل حرف بزرگ تی (T) را پیدا کرده رودخانه را قطع می‌نماید و از همان نقطه راه ناگهان به طرف شمال منحرف می‌شود. پس از عبور از روی پل راه در مسافت چهل میل تمام در ساحل یسار رودخانه ادامه یافته سپس به یک دشت پروسعتی منتهی می‌شود و بعد مختصر انحرافی به طرف چپ پیدا می‌کند. از پل دهنه معبر کوهستانی تا رشت پنجاه میل و به انزلی هفتاد میل راه باقی می‌ماند.

[ششم] در این معبر و دره باریک و تنگ کوهستانی که فورا بعد از منجیل شروع می‌شود هر سربازی پس از مشاهده منظره اطراف خود به خود بی‌اختیار به فکر فرو می‌رود که چه موانع فوق‌العاد و سنگرها و پناهگاه‌های طبیعی در این معبر به‌وجود آمده و کوچک‌ترین قوه ممکن است در این معبر با قوای پرشمار خصم مقاومت نماید. جاده شوسه در بعضی قسمت‌ها مستقیماً روی تخته سنگ‌های دامنه کوه ساخته شده است در سرتاسر قسمت یسار جاده کوه‌ها و قلل مرتفع و سهمگین سر به آسمان کشیده و طرف یمین آن پرتگاه‌های حیرت‌آور و دهشتناک با بریدگی‌های زیاد یک‌مرتبه میان امواج خروشان سفید رود که در هیچ فصل سال قابل عبور نیست سرازیر می‌شود. برآمدگی‌ها و تخته‌سنگ‌های بزرگ در سمت راست جاده کنار رودخانه به خوبی می‌تواند از عبور قوای دشمن جلوگیری کند و به‌علاوه وضعیت معبر طوری است که از هر دو ساحل رودخانه ممکن است به طرف دشمن آتش باز شود. در این قسمت مسافر احساس می‌کند که ایران را پشت سر گذاشته و وارد مملکت تازه‌ای شده است. البته هنوز علائم و آثاری از جنگل‌ها دیده نمی‌شود. تپه‌های پایین دست برهنه و به کلی خالی از درخت است و به ندرت در دامنه برخی از آن‌ها یک دسته درخت دیده می‌شود. بیشه‌های درخت زیتون جاده شوسه را احاطه کرده و بعضی از دره‌های کوه‌ها هم غالباً پوشیده از درخت زیتون است. در قسمت‌های بالای کوه، خط و منطقه درخت‌های کاج و سرو و بلوط و صنوبر شروع می‌شود. جنگل‌های انبوه گیلان از میل بیستم آن طرف منجیل شروع و همین‌قدر که از راهدارخانه نقل‌بر عبور کردیم، وارد جنگل شدیم. در اینجا دیگر به نظر اینطور می‌آید که نه تنها از ایران بلکه از قاره آسیا هم خارج شده‌ایم. از نزدیکی امام‌زاده هاشم در چهل میلی منجیل کوه‌ها و ارتفاعات ناگهان غایب می‌شود و از آنجا تا انزلی جاده شوسه روی اراضی مسطح ادامه یافته و ابتدا از میان جنگل و مزارع برنج و بعد هم نزدیک‌تر به انزلی از وسط مراتع و سپس از میان هامون‌های شن‌زار عبور می‌نماید. تصور نمی‌کردیم که میرزا کوچک‌خان از معبر تنگ و باریک کوهستانی به آسانی به ما اجازه عبور بدهد، بنابراین ناچار بودیم که کلیه قوای مدافعه خود را حاضر و آماده کنیم که به محض بروز اولین علامت مخاصمه بتوانیم به کار بیندازیم. ما فقط برای عبور از معبر کوهستانی یک شانس داشتیم و آن‌هم اقدام قطعی و سرعت عمل بود. ولی بهتر بود تیر اول را به جنگلی‌ها واگذار کنیم زیرا در انتظار تیر اول ممکن بود اصلاً از معبر گذشته باشیم. جستن از میان خطر البته عاقلانه‌تر و بهتر است تا اینکه با قوای اندک‌شمار وارد درگیری شدن. اتومبیل زره‌پوش تحت فرمان ستوان سینگر در جلو حرکت می‌کرد و سروان گوپر با یک مسلسل لوئیس دنبال آن و هر شوفر هم یک تفنگ ده تیر با یک‌صد فشنگ حاضر داشت. ما در فواصل خیلی نزدیک توقف می‌کردیم که ماشین‌ها برسند و به هم نزدیک باشیم. در منطقه جنگل به هیچ حادثه بدی برنخوردیم ولی در نزدیکی رشت با یک عده سوار مسلح که بسیار غضبناک به نظر می‌آمدند روبه‌رو شدیم. سوارها عموماً  قطار فشنگ روی دوش‌شان انداخته و هرکدام یک ماوزر در کمر داشتند و معلوم بود که ماموریت و یا قصد معینی دارند.

[هفتم] دنسترویل ادامه می‌دهد: ایران سرزمینی است که هر اتفاقی در یک لحظه و به یک چشم به‌هم‌زدن در آن رخ می‌دهد و تا موقع از دست نگذشته باید اقدام مقتضی به عمل آورد. در رشت ما نزدیک نیم‌ساعت توقف کردیم که با مستر ماکلارون کنسول انگلیس و مسیو گریگورییویچ کنسول روس در کنار جاده ملاقات کنیم. با تمام پیشامدها و تحولات پیاپی، کنسول انگلیس و مستر اوکشات رئیس شعبه بانک حیثیت بیرق خود را شجاعانه محفوظ داشته‌اند. بعد از آنکه میرزا کوچک‌خان خودش را رسماً دشمن انگلیس معرفی کرد روحیه بسیار قوی لازم بود که بتواند در پایتخت جنگلی‌ها دوام آورد و تحمل ناملایمات را بنماید. بعدها من اطلاع حاصل کردم که هر دو نفر آن‌ها دستگیر و محبوس شدند و از بدرفتاری جنگلی‌ها صدمات زیادی دیدند، هرچند در آخر موفق به فرار شدند. پس از ملاقات و مذاکره بسیار مفید با آن‌ها اتومبیل‌ها مجدداً به حرکت درآمدند و ما از رشت عبور کرده و بیست میل راه تا انزلی را بدون وقوع حادثه به سرعت طی کردیم و دائماً به این فکر بودیم که چه پیشامد کرده که با آن همه تهدیدها و هشدارها، به ما اجازه عبور داده‌اند. تقریباً یک ساعت به غروب آفتاب مانده بود که تپه‌های اطراف انزلی پیدا شد و نزدیکی دریا محسوس گردید و ما وارد غازیان شدیم. نکته دانستنی این بود که بدانیم بلشویک‌ها و انقلابیون چگونه ما را استقبال خواهند کرد. ما منتظر بودیم که با ما عدوات نکنند و فقط با یک حیرت و تعجب ساده ما را تلقی نمایند ولی زمامداران بلشویک‌ها که عده آن‌ها زیاد بود اندکی سوءرفتار نسبت به ما ابراز کردند و مبلغین اندک‌شان نیز که در ضدیت و خصومت با انگلیس ثابت‌قدم بودند سوءرفتارشان با ما شدیدتر بود. حکومت و زمامداری محل به عهده آن‌ها بود و ما منتظر بودیم که ببینیم نسبت به ما چه اقداماتی به عمل خواهند آورد. در این موقع در شهر متجاوز از دو هزار نفر قشون روس موجود بود و به محض آنکه ما در مقابل عمارت گمرک توقف کردیم همه این دو هزار نفر اطراف ما را گرفته و با نهایت دقت و کنجکاوی بدون اینکه احساسات یا تظاهرات خصمانه نشان بدهند مراقب حرکات ما بودند. ادارات گمرکات ایران به طور کلی تحت ریاست بلژیکی‌هاست. مسیو هونن که در اینجا ریاست گمرکات را عهده‌دار است به تنهایی با خانم و بچه‌هایش عمارت بسیار بزرگی را اشغال نموده است و ما را با کمال خونگرمی و مهربانی قبول کرده و پذیرایی نمود.

[هشتم] دنسترویل بعد از کمی استراحت در عمارت رئیس بلژیکی گمرک، از آنجا بیرون زد و کوشید تا شرایط را به نفع خودش مدیریت کند. می‌نویسد: تصمیم گرفتیم با ملایمت و مسالمت مردم را متفرق کنیم. من و سروان سالوندرس باهم شروع کردیم به صحبت با جمعیت. اما همین صحبت‌های ما جمعیت بیشتری را به طرف ما جلب کرد. موضوع صحبت‌ها بسیار ساده بود: راجع به سوانح اخیر با آن‌ها صحبت می‌داشتیم و با عقیده آن‌ها در همه‌جا موافقت می‌کردیم و تصدیق می‌کردیم که آزادی نعمت بسیار خوبی است و عموم مردم بایستی باهم رفیق بشوند و در قشون انگلیس به‌طور کلی صاحب‌منصب و زیردستان با دیده رفاقت به هم می‌نگرند… [صحبت‌ها همچنان ادامه داشت] که صدای یکی از سران جمعیت بلند شد و گفت «حالا زود است!» بعد از شنیده شدن صدای فرمان جمعیت جمعیت متفرق شد… کمی بعد، شخص ناشناسی وارد شد و پاکت مشکوکی از طرف «شورای انقلابی ایالتی!» و «کمیته انقلابی نظامی ناحیه شرقی ایران ـ جبهه قفقاز» به دستم داد. مفاد نامه از این قرار بود: «کمیته خواهشمند است که شما در جلسه فوق‌العاده حضور بهم رسانده و توضیحات لازم راجع به ورود ماشین‌ها و مأموریت‌تان بدهید.» اما ساعت دقیق حضور را معلوم نکرده بودند. پس بهتر دیدم شام را بخورم و فکرم را منسجم کنم و بعد بروم. اما بعد از شام، تازه اندکی فراغت حاصل کرده بودیم که پیشخدمت عمارت وارد شد و گفت که کمیته انقلابی آمده و ژنرال انگلیسی را می‌خواهد. فکر می‌کردم حداقل شش نفر باشند، اما فقط دو نفر بودند. یکی از آنان چلیابین نام داشت. بعد از صحبتی کوتاه، متقاعدشان کردم که فردا حوالی ساعت یازده برای توضیح ماموریت به جلسه کمیته می‌روم. [نمی‌دانستم در سر آن‌ها چه می‌گذرد و همین بی‌خبری، نگرانم می‌کرد.] خیال اینکه شبانه وارد کشتی شده و از تاریکی شب استفاه کرده و فرار کنیم عملی به نظر نمی‌آمد. مسأله دیگر موضوع ظرفیت کشتی بود. کشتی معمولی می‌توانست از یک‌صد تا پانصد نفر را حمل کند، ولی هیچ‌کدام از کشتی‌ها نمی‌توانستند بیشتر از ده اتومبیل را بارگیری کنند. اگر ما قصد فرار می‌کردیم مجبور می‌شدیم سی‌ویک ماشین خودمان را جا بگذاریم و همین موضوع ما را از خیال فرار منصرف داشت. سایر اطلاعاتی را هم که به دست آوردیم چندان رضایت‌بخش نبود و ما در یک وضعیتی گرفتار شده بودیم که نمی‌توانستیم جلو برویم و نه قدرت داشتیم مراجعت کنیم. از هر طرف مراقب منزل ما بودند و در هر گوشه عمارت یک پست قراول گماشته بودند که از کلیه عملیات ما که مورد سوءظن واقع شده بود اطلاع داشته باشند. پست‌های قراول تا زمانی که ما در انزلی اقامت داشتیم، هر شب در اطراف عمارت مسکونی ما کشیک می‌دادند. روز بعد بایستی کلیه مسائل حل و تصفیه شود زیرا من امیدواری کامل داشتم که بتوانم با کمیته کنار بیایم. من تا امروز هم در این عقیده باقی هستم که اگر مأمورین مخصوص میرزا کوچک‌خان و آژانس‌های آلمان مداخله نکرده بودند و کمیته را بر علیه ما وارد به خصومت ننموده بودند ممکن بود جلب توجه کمیته را نموده و موافقت آن را برای منظور خود تحصیل کنیم.

[نهم] خلاصه برای صحبت با کمیته رفتم. اعضای کمیته اغلب در لباس افسران و دریانوردان، دکمه‌ها را کامل بسته و با ادب و وقار نشسته بودند. فقدان اشخاص کارآزموده و مجرب بین عمال و رجال انقلابی اغلب منتهی به اشتباهات زیادی می‌شود که با مدخلیت آن‌ها این قبیل اشتباهات کمتر و به ندرت رخ می‌دهد. اما اشخاص جوان همیشه ضمیر خود را آشکار کرده و گفتنی‌ها را بی‌پرده می‌گویند. در تمام دوره‌های گذشته و میان تمام ملل، جریان چشمه جوانی در روزهای انقلاب محسوس بوده و هر قضیه و موضوعی را برخلاف سالخوردگان مجرب درک کرده و آن‌ها را لایق تشخیص و تمیز محسنات و فواید طرح‌های درخشان اصلاحات و رفورم‌های جدید نمی‌دانستند… من نمی‌توانستم نکات و دقایق فوق را در انزلی به کمیته بفهمانم با اینکه خیلی میل داشتم در این زمینه با آن‌ها صحبت بدارم. وقت کم بود و من ناچار بودم زودتر کار را یکسره کنم. به ما تکلیف کردند پشت میز بنشینیم و جلسه با مختصر بیانات رفیق چلیابین شروع شد. از من سوالاتی می‌پرسیدند. لازم بود که من در جواب‌های خودم خیلی احتیاط کنم زیرا در آن واحد از هر طرف چندین سوال از من می‌نمودند. میل قلبی من این بود که حقیقت امر را به راستی و صداقت بیان نمایم، ولی راست‌گفتن همیشه کار آسانی نیست، به‌ویژه در موقعی که اسرار مهم دولت به شخص سپرده شده باشد. تازه وضعیت من مشکل‌تر هم بود، زیرا ناچار بودم مقاصد ماموریت را در مقابل این کمیته که با ما سر خصومت داشت مستور بدارم و از طرف دیگر ناگزیر بودم که به همه سوالات گوناگونی که می‌پرسیدند جواب بدهم. اما سختی شرایط من، ناگهان از طرف رئیس کمیته رفع شد. او گفت ما از هدف شما باخبر هستیم که می‌خواهید به تفلیس بروید و ارمنی‌ها و گرجی‌ها را برای ادامه جنگ تحریک و سازماندهی کنید. سپس گفت که روسیه دیگر متحد انگلیس نیست و با آلمان و اتریش و ترکیه صلح کرده است و کمیته انقلابی نیز اصلاً به انگلیسی‌ها و ساکنان تفلیس که قرار است با شما همکاری کنند اعتماد ندارد. دنسترویل در کسب تأیید کمیته ناکام شد و مجوز عبور از انزلی برای رسیدن به قفقاز را به او ندادند. مجبور شد به رشت برگردد، که ماجرای آن روایت دیگری است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *