درباره لاهیجان از ابراهیم فخرایی
درباره لاهیجان از ابراهیم فخرایی
که طرز طبخ چای را همگان نمیدانند؛ بازخوانی متنی از ابراهیم فخرایی درباره لاهیجان
مجله لاهیجان: برای عمیق و درست فکر کردن، به بستر و چارچوب مناسب نیاز داریم و چیزی به اندازه یک متن منسجم و غنی این بستر و چارچوب را در اختیار ما نمیگذارد. کتاب گیلان در گذرگاه زمان، نوشته ابراهیم فخرایی یک نمونه از این متنهاست. فخرایی کار نوشتن این کتاب را اواسط دهه ۱۳۵۰ خورشیدی تمام کرد و از زمان تا به امروز، چندین و چندبار تجدید چاپ شده است. بنابراین از چاپ نخست این کتاب حدود نیم قرن میگذرد. باید این روایت و روایتهای اینچنینی را به دقت خواند، درباره اطلاعات و تحلیل و تفسیرهای آن فکر کرد و ان را با اطلاعات و معیارهای امروزی محک زد. به این پرسشها نیز فکر کرد که چقدر تغییر و تحول داشتهایم و چرا و چگونه این تغییر و تحولات انجام شدهاند؟ چه چیزهایی ثابت مانده است و علت ثباتشان چه بوده است؟ کلنجار رفتن با این پرسشهاست که تفکر انتقادی و نگاه چندوجهی را در ما تقویت میکند.
در مقدمه کتاب مینویسد «کتابی که گیلان در گذرگاه زمان نامگذاری شده[۱]، حاوی شمهای از اوضاع طبیعی و جغرافیایی گیلان است، به اضافه اجمالی از رویدادهای اجتماعی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی گذشته و رسوم، آداب، اخلاق، دین و معتقدات ساکنینش و… توضیح مطالبی که بهطور کلی و دورادور از این استان زرخیز شنیده و یا دیده و خواندهایم که به نظر میرسد برای اهل مطالعه و تحقیق و بهخصوص برای کسانی که در فولکلور استانهای مختلف کشور کار میکنند، بررسی این اوراق بیفایده نباشد و جوانان گیلانی را که بخواهند از کم و کیف زادگاهشان در گذشته و حال و شناسایی اسلاف و نیاکانشان باخبر باشند به کار آید.» البته خودش بر این نکته تأکید میکند که «از این گفتار نباید چنین نتیجه گرفت که همه مسائل و گفتنیهای مربوط به گیلان در این مجموعه گرد آمده است. گامی است برداشته شده و کاری است که در حد توانایی انجام یافته» است. به نظر میرسد که همین چند جمله از زبان نویسنده، برای شناخت اولیه از کتابی که بخشهای مربوط به لاهیجان آن را باهم مرور خواهیم کرد کافی باشد. ببینیم که این گیلانی برجسته و بلندآوازه، که کمتر کسی در دانش و فرهیختگی او تردید میکند درباره شهر ما چه چیزهایی نوشته است.
*
درباره لاهیجان از ابراهیم فخرایی
یک: که گفتهاند ببر در گیلان بسیار بود
نخستین جایی که در کتاب از لاهیجان نام برده میشود، به نوعی به بحث گردشگری اختصاص دارد. هرچند این ذکر نام، جز در حد اشاره نیست، اما نکته جالبی در خود دارد. میگوید در گذشته گیلان به خاطر رطوبت زیاد و جنگلهای انبوه (که پر از پشه و حشرات مزاحم بود) منطقهای بد آب و هوا شناخته میشد، اما «نفوذ تمدن غرب و ارتباط بازرگانی با اروپا و آسیا به ضمیمه تغییرات جوی و عمران و آبادی دوران اخیر، گیلان را از صورت یک منطقه بد آب و هوا خارج ساخت. اکنون به عوض آنکه شخص مسافر به دنبال مرگ یا استقبال از آن به گیلان برود [۲]، برای هواخوری و استراحت و گرفتن حمام آفتاب و لمیدن روی شنهای داغ کنار دریا، به سواحل بحر خزر میرود و از هوای سالم لاهیجان و خط کناره و اشکورات و نقاط سرسبز بین دریا و کوه که هر یک مناظر فرحانگیز و جالبی دارند استفاده میبرد.»
راوی همچنین در بحث تقسیمات جغرافیایی و سیاسی گیلان، باز به لاهیجان میپردازد و چند نکته جالب تاریخی را بیان میکند. اول اینکه لاهیجان تا اوایل دوره قاجار محدوده بسیار بزرگتری را فرامیگرفت و بعد به دستور فتحعلیشاه، بخشهایی از آن جدا شدند، به این ترتیب «دیلمان از آن جدا گشته جزو حکومت رانکوه قرار گرفت. لشتنشا به یکی از خواجههای حرم به نام خسروخان تفویض گردید و لنگرود با تمامی بازار و خانهها و نواحی آن به یک منجم درباری اعطا شد.» میرزا کاظم که گویا شخص اول لاهیجان بود «قصر باشکوهی در یکی از تپههای شهر بنا کرد که از یک طرف منظره جلگه، جنگلهای انبوه و از طرف دیگر دورنمای دریا زیبا جلوهاش میداد.» گویا مسجد اصلی شهر را هم روی خرابههای یکی از معابد زرتشتی ساخته بودند.
فخرایی در ادامه روایت خود به چند ماجرای تاریخی میرسد، از جمله حمله مغولان به گیلان و قصدشان برای حمله به لاهیجان، و نیز ماجرای نامهنگاری امیرتیمور گورکانی (تیمور لنگ) با یکی از شاهان آلکیا و همچنین جنگهایی که بین خاندانهای بزرگ گیلان همیشه در جریان بود. بازخوانی این بخش از نوشتههای فخرایی که به چگونگی تسلط قاجارها بر گیلان نیز میپردازد روایت دیگری را میطلبد و از اینرو ما اینجا از آن عبور میکنیم. اما در جایی از کتاب، بحث محل تدفین شیخ زاهد گیلانی را پیش میکشد و نظرات مختلفی را که درباره این مسأله وجود دارد بررسی میکند. که «قاضی نورالله شوشتری قبر این عارف معروف را در سیاورود فومن نوشته است و میگوید شیخ زاهد گیلانی مرشد شیخ صفیالدین اردبیلی که به سال ۷۰۰ هجری قمری درگذشت در سیاورود (ناحیه غربی گیلان) به خاک سپرده شده است[۳]. اما روملو در احسن التواریخ و خواندمیر در حبیبالسیر خلاف این گفتار را متذکرند. رابینو و استاد سعید نفیسی آرامگاه عارف گیلانی را در قریه شیخانور لاهیجان نوشتهاند.»[۴]
همچنین میگوید که در گذشتههای نهچندان دور، ببر «در گیلان فراوان بود و از بس شکار شد، نسلش برافتاد. [الکساندر] خوچکو مینویسد چند رأس آن را که شبیه به ببر شاهی هند است به روسیه فرستاده است. رابینو از قول مکنزی نوشته است که من از عظمت پوستی که از این حیوان دیدم متعجب ماندم. یکی از آنها را نزد یک نفر از خانهای لاهیجان دیده بودم که طولش از پوزه تا دم، کمتر از سه متر نبود.»
*
درباره لاهیجان از ابراهیم فخرایی
دو: داستان جنگلهای گیلان
بحث بعدی فخرایی که به لاهیجان مرتبط میشود، فهرست نام درختان گیلان است که «بعضاً باثمر، میوهدار و بعض دیگر بیحاصل و بیثمرند.» از جمله آزاتدار که در لاهیجان ازدار خوانده میشود و «درختی است روشناییپسند که چون چوب قابل ارتجاع دارد از آن چانچو[۵] و در و پنجره میسازند.» نیز گیاه ازملک که «پیچکی است خاردار، داری گلهای سفید متمایل به سبز و برگهای دندانهدار و میوههای گرد و ریز به شکل آلبالو. این میوه مانند نخود، سبز است و بعد قرمز و شیرین میشود.» همچنین درخت گردو که «درختی است روشناییپسند و در آب و هوای معتدل به خوبی نمو میکند و تا ۱۵ متر بلندی و ۴ متر قطر میرسد. چوبش قیمتی است و برای مبل و قاب عکس به کار میرود. ورقههای نازک این درخت را برای روکش مبل، رادیو، تخته نرد و شطرنج و دیوارههای اتاق مصرف میکنند.» چنان که میدانید ما به این درخت آغوزدار میگوییم. همچنین درخت به که چوبش سفید مایل به قرمزی و درونش خرماییرنگ است و دانهاش برای عطرسازی و داروسازی به کار میرود و هنوز هم سالخوردگان شهر ما آن را به نام محلیاش یعنی توج میشناسند. در ادامه به خوج میرسیم که خب نوعی گلابی جنگلی و «بسیار سخت است به طوری که دندان به آن کارگر نیست. با پیوند آن، انواع مختلف به دست آمده که یک نوعش حد وسط بین خوج و گلابی است که بسیار خوشطعم و شیرین است. خیلی هم دوام میکند.» خوج وحشی را در لاهیجان کال اربو مینامند. در ادامه به شرم و کُهُل میرسیم که اولی «درختی است جنگلی که نهچندان روشناییپسند و نهچندان سایهپسند است؛ چوبش سخت، سفید و براق است، تا چهل متر ارتفاع میرسد، هیزمش خوب میسوزد و زغالش بالنسبه مرغوب و برگ آن خوراک چهارپایان است.» دومی، یعنی کُهُل «درختی است جنگلی و روشناییپسند که به ارتفاع ۲۰ متر و قطر ۱۲۰ سانتیمتر میرسد. چوب آن نرم و در کنار رودخانهها میروید. دارای گلهای زردرنگ است و به خاطر نرمی و سبکی چوبش برای صندوق و کبریتسازی مصرف میشود.» مرور این بخش از کتاب فخرایی را با نام بردن از کرتیف که اساساً نوعی تمشک است به پایان میبریم. «دارای ویتامینهای آ و ب و ث است، صفرابر و ضدروماتیسم است، ادرار را زیاد میکند و برای دارندگان سنگ کلیه و مثانه بسیار نافع است. این میوه در سابق طرف اعتنا نبود و مصرف خوراکی نداشت. اکنون از آن کمپوت و شربت و مربا ساخته میشود که بسیار مطبوع است. از شاخههایش به علت داشتن تیغ، استفاده دیوار و چپر به عمل میآید. برگ درختچه مرهم برای بسیاری از زخمها است.»
البته فخرایی این بخش از صحبتهایش را با اشاره به سابقه بیتوجهی به جنگلها و چگونگی نابودی این ثروت بزرگ و بیجایگزین در دورههای مختلف به پایان میبرد. مثلاً «امتیاز چوببری جنگلهای گیلان در سالهای پیش از مشروطیت از طرف دولت به نصرالسلطنه (محمدولیخان خلعتبری) واگذار شده بود و او به اکبرخان بیگلربیگی اجاره داد. اکبرخان بیگلربیگی که عاملیت این کار را نداشت، به یک ارمنی طماع واگذار نمود که شخص اخیر به ملاحظه سود بیپایان این معامله، در قطع بسیاری از درختان جنگلی بیداد کرد و نیز میرزا محمدعلیخان رحمتآبادی نماینده گیلان در دوره اول تقنینیه (قانونگذاری) و ماهجهان خانم نام به عنوان مالکیت قسمتی از جنگلهای رحمتآباد، قول و قراری با مسیو گوسیس توفیلاکتوس یونانی بستند که به موجب آن تعداد زیادی از درختان شمشاد از بین برده شد و همه آنها به خارج از کشور حمل گردید.» این مسیو گوسیس چندی بعد امتیاز چوببری در سراسر گیلان را با پرداخت سالی ۱۵۰ هزار تومان به دست آورد و گویا امتیاز انحصاری بهرهبرداری از درختان زیتون در رودبار و منجیل و رستمآباد را هم کسب کرد و قصدش گویا این بود که «در آن نقاط کارخانههای صابونسازی و روغنکشی احداث و ایجاد نماید، و هر زمان که مدت اجاره سپری میشد به تجدیدش اقدام مینمود.» تا اینکه نمایندگان نخستین مجلس شورای ملی مانع این سوءاستفادهها شدند و حتی پیشنهاد مستاجر طماع یونانی برای افزایش چندبرابری اجاره را نیز رد کردند. با این حال، باز هم مشکلات وجود داشت. «نظر این بود که سود این عمل عاید اتباع داخله شود، ولی از اتباع داخله کسی حاضر نبود با حوادث سیاسی کشور که به سرعت تغییر مییافت به قبول اجاره گزاف تن در دهد و تخصصی هم در بین نبود.» این مشکلات تا مدتها ادامه داشت، و بعد که قانون ملی شدن جنگلها به تصویب رسید و اجرایی شد، کمی از نابودی بیرویه جنگلها جلوگیری کرد.
*
درباره لاهیجان از ابراهیم فخرایی
سه: خواصی که برای چای ذکر شده بسیار است
کتاب، بحث مفصلی هم درباره چای و هر آنچه به آن مربوط است دارد. طبق یک افسانه هندی چای از زمینی روییده که یکی از مرتاضان هند، پلک چشمش را با قیچی چید و به زمین انداخت؛ از خشم اینکه چرا روی هم آمده و او را به خواب برده و دوره ریاضتش را برای نخوابیدن قطع کرده است. ژاپنیها همین حکایت را به بودا نسبت میدهند. چینیها به یکی از پادشاهان خود که ۲۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح میزیسته منسوب میدارند. اما «چنان که معروف است تخم چای را کاشفالسلطنه نماینده ایران در هند به دستور مظفرالدینشاه در سال ۱۳۱۸ قمری به گیلان آورد ولی اعتمادالسلطنه در مرآتالبلدان نوشته است که چای گرچه پیش از ظهور این دولت وارد ایران گردید اما مثل اغلب طیبات، به خاندان سلطنت و معدودی قلیل انحصار داشت و مرادش البته محصول چای بوده است نه تخم چای که نماینده ایران با چند تخم دیگر به کشور ما آورد. کاشفالسلطنه ابتدا در لاهیجان شروع به آزمایش نمود و پس از آنکه به وی محقق گردیده منطقه مزبور، از نظر مساعد بودن زمین و هوا منطقه مستعدی است، توسعه و ازدیادش را توصیه کرد و کار به جایی رسید که هرکس مختصر سرمایه و اندوختهای داشت صرف احداث باغ نمود. بهطوریکه اکنون در سراسر گیلان کمتر جایی است که بوتههای چای مشهور نباشد. هرجا که زمین شیبدار وجود دارد و باران سالانهاش متناسب باشد، برای کشت و فزونی محصول مساعد است. در حال حاضر، چای، یکی از منابع مهم ثروت گیلان است… وطن اصلی چای، چین و به قولی آسام است و یک پیشینه چهارهزار ساله دارد. طرز مصرف چای، آنطور که امروز معمول است سابقاً معمول نبود. چینیها آن را برای رنگ کردن منسوجات پشمی به کار میبردند» تا بعد که از خواص دیگرش اطلاع پیدا کردند و آن را به عنوان یک نوشیدنی به مصرف رساندند.
راوی میافزاید «خواصی که برای چای ذکر شده بسیار است. رافع خستگی است و هیجانات عصبی را تسکین میبخشد. محرک نشاط و فعالیت زندگی است. تأثیرش روی سلسله اعصاب و معده بیتردید است. هرکس در خود این آزمایش را نموده و دیده است که هروقت پیادهروی نموده و خسته شده است یا دچار عصبانیت و خشم گردید و یا حزن و اندوهی به وی چیره شده، به محض نوشیدن یک پیاله چای، خستگی و حزن و خشمش فرونشسته و سرحال آمده است. مطبوخ چای ضربان را سریع و موجب ازدیاد اتساع و انقباض قلب میشود. چای برای هضم غذا و تصفیه خون، وسیله نافعی است به شرط آن که ناشتا و خیلی داغ استعمال نشود، چه در این صورت، به عوض نفع، ضرر میبخشد… شرط دیگرش این است که بایستی خوب دم بکشد و دم کشیدن چای وقتی است که به رنگ شفاف مخصوص درآید و بوی مطبوعی از آن متصاعد شود.» سپس کمی درباره مضرات افراط در نوشیدن چای صحبت میکند و در ادامه به نکته جالبی میرسد. «طرز طبخ چای را همگان نمیدانند و همین که سماور به جوش آید، به قوری، آب بسته و روی سماور میگذارند. دم آوردن چای به این ترتیب صحیح نیست. باید پس از آن که چای در قوری ریخته شد مقداری آبِ جوش به آن بست و بلافاصله دور ریخت تا گرد و غباری که روی نشسته است شُسته شود. سپس آبِ جوش به مقدار کافی داخل قوری نموده، کنار منقل گذاشت تا با یک حرارت ملایم و یکنواخت به حالتی درآید که آن را دَم مینامند و این حالت از برداشتن سر قوری و بوییدن آن احساس میشود، بهویژه از عطری که از قوری متصاعد است. قوری اگر فلزی نباشد و چینی باشد بهتر است. به کار بردن پاکتهای نازک محتوای چای در استکانهای آب گرم که اخیراً متداول شده محققاً خواصی را که برای نوشیدن چای ذکر شده دارا نخواهد بود.» منظورش چای کیسهای است. سپس مینویسد «باید افزود که چایهای خارجی مصرفی ایران، همهاش از انواع مرغوب نیستند. آزمایشهای متعدد ثابت کرده که قسمتی از چای مزبور دارای رنگهای شیمیاییاند و این عملی است که در سابق معمول نبود و اکنون که اغلب کارهای دنیا بر مدار تزویر میگردد و آدمها را رنگ میکنند، چه باک از این که به چای هم نصیبی از نیرنگ برسد.»
*
درباره لاهیجان از ابراهیم فخرایی
چهار: مذهب مردم قدیم لاهیجان چه بود؟
فخرایی، آنجا که به بحث مذهب مردم گیلان میرسد، باز به لاهیجان اشاره میکند و به نقل از رابینو مینویسد که «در قرن هفتم هجری اکثر مردم کوهستانی جنوب لاهیجان و رانکوه مذهب باطنی داشتهاند در حالی که ناحیه جلگهای بیهپیش و لشتشنا شیعه زیدی و ساکنان بیهپس سنی حنبلی بودند، به استثنای رؤسای فومن و ساکنین کوچصفهان که همگی مذهب شافعی داشتند.» این نوشته، که درست هم هست، نشان میدهد که در گیلان قدیم چند مذهب و به تبع، چنددستگی و احتمالاً اختلافات مذهبی وجود داشت و مردم هر منطقه از این جغرافیا به مذهبی متفاوت با دیگری باور داشتند. اما باطنی بودن یعنی چه؟ خود راوی توضیح میدهد که «باطنیان فرقهای بودند که امامت را بعد از امام جعفر صادق(ع) حق فرزند ارشد اسماعیل میدانسته و به این جهت به اسماعیلیه هم معروف گردیدهاند. در تواریخ از این فرقه به تفاوت یاد شده است، از آن جمله سبعیه، فداییان، فاطمیان، قرامطه، حشاشیون و ملاحده. موسس این فرقه عبدالله قداح که در قرن دوم هجری میزیست از دانشهای زمان خویش بهره کافی داشت و تزی را مطرح ساخته بود که به موجب آن گل سرسبد عالم خلقت، انسان کامل است و پیدایش آدمی به انگیزه کشش و کوشش نفس، به سوی کمال است. مسلمانان این فرقه را لعن کرده و کافر میخواندند و آنان را با زندیقها، خرمدینان، سپیدجامگان و سرخعلمان یکی میشمردند و حال آنکه بر طبق مدارک و تحقیقات سنوات اخیر به ثبوت رسید که باطنیها نه فقط زندیق و کافر نبودند بلکه در آداب و عقاید مسلمانی همچون کوه استوار، و به زهد و پارسایی پایبند بودهاند. نهایت اینکه چون به باطن اسلام نظر داشته و احکام قرآن را تأویل میکردند مورد نارضایتی قرار گرفتند.»
راوی اضافه میکند «در وجه تسمیه باطنیها اعتقاد بر این است که چون تعلیمات این فرقه از بیم بدخواهان آشکارا تبلیغ نمیشده و در پرده انجام میگرفته از این جهت به باطنی موسوم گشتهاند و بنا به عقیده دیگر چون باطنیان میدیدند که گردآوری سپاه، به منظور مبارزه با مخالفین و قدرتمندان زمان امکانپذیر نیست لذا به مبارزه پنهانی (باطنی) دست میزدهاند. بنا به یک عقیده سوم آن که آیات و کلمات قرآن به اعتقاد این فرقه یک معنی ظاهری و یک معنی باطنی دارد، امامان و پیشوایان این فرقهاند که به مبانی باطنی قرآن واقفند. قدر مسلم این است که عقایدشان هم رنگ فلسفی و هم رنگ سیاسی داشته است و تکفیر شدنشان به علت آنکه عقاید مزبور، انقلابی و بر مبای مخالفت با وضع موجود استوار بوده قابل هضم قشریون قرار نگرفته، حاکمان قدرتمند و راکبین به گرده عوام را اقناع نمیکرده است.» البته در منطقه جلگهای لاهیجان، بیشتر اهالی زیدی مذهب بودند و گویا از زمان قیام علویان در قرن سوم هجری، به آموزههای این مذهب پایبندی نشان میدادند. «زیدیها معتقدند که چون وحی به رسول خدا راجع به تعیین امام نازل نشده، لذا هر فردی از سلاله رسول، که عالم باشد و زندگی ساده و بیتکلفی داشته، از تجملات و لذتگرایی بپرهیزد، به حداقل زندگی اکتفا نموده و به معنویات و تنعمات اخروی دل بندد و به یک کلمه زاهد باشد میتواند امام شود. بنابراین امام پنجم آنها زید[۶] است و سایر امامها را قبول ندارند.» هرچند به همه اعضای اصلی و فرعی خاندان رسولالله احترام میگذارند.
*
درباره لاهیجان از ابراهیم فخرایی
پنج: چند نام از میان نامها و فهرستهای حوزه فرهنگ لاهیجان
در کتاب گیلان در گذرگاه زمان فهرستی از نشریات قدیم گیلان هم وجود دارد. در این فهرست بلندبالا به نام دو نشریه از نشریات قدیمی لاهیجان برمیخوریم که یکی موبد و دیگری هوا و هوس نام دارند. جالب اینکه به جز لاهیجان، انزلی هم دو نشریه در این فهرست دارد و سایر نشریات همگی در رشت منتشر میشدند. متأسفانه اطلاعات فهرست کتاب گیلان در گذرگاه زمان درباره این دو نشریه لاهیجانی بسیار ناقص است و حتی نام مدیر و مؤسس آنها نیز ثبت نشده است. نمیدانیم گردانندگان این دو نشریه به چه موضوعاتی بیشتر علاقه داشتند، چه مینوشتند و چه خط و ربطی را دنبال میکردند. در واقع فقط میتوان گفت در سالهای دور دو نشریه به نامهای موبد و هوا و هوس در لاهیجان منتشر میشدند که امروزه از آنها جز نامشان باقی نمانده است.
بحث نامها که شد، این هم ناگفته نماند که جایی از کتاب گیلان در گذرگاه زمان از مدرسهای به نام مدرسه ملی حقیقت یاد میشود که سال ۱۲۸۶ خورشیدی «به مدیریت صحتالسلطنه تحویلداری دایر شد که اداره امور مدرسه بعد از او به شکراللهخان مهربان محول گردید.» این مدرسه، چنان که اشاره شد، مدرسهای ملی بود و «نکته قابل ذکر این است که بانیان مدارس ملی نه تنها دنبال نفع شخصی نمیرفتند و منظور مادی نداشتند، بلکه تا حدی وجود خویش را که میبایست اصولاً صرف امور زندگی و تلاش معاش کنند تبرعاً و بدون هیچگونه توقع و پاداش و چشمداشت، وقف خدمت به فرهنگ میساخته و کسب شهرت و اعتبار و نیکنامی و افتخار را از طریق پرورش استعدادها و تهیه وسایل بیداری افکار، جستجو مینمودهاند. مدارس ملی مذکور که به سعی و اهتمام افراد نیکوکار تأسیس مییافت، نه درآمد منظمی داشت و نه از طرف دولت و وزارت معارف کمکی به آنها میشد. آنها میبایست با بودجه شخصی و از راه دریافت شهریه و اعانات، اداره شوند. چنانچه از طرف حکام و فرمانداران دانشدوست، مساعدتهایی به عمل میآمد توفیق بیشتری در توسعه تشکیلات فرهنگی حاصل میگشت وگرنه منبع مالی، منحصر به همان وصول شهریه، اعانات و عایدات نمایشهایی بود که تجددطلبان محلی را به نفع مدارس برمیانگیخت.»
راوی میافزاید که «تحصیلات مدارس، اگرچه برنامه منظم و مرتبی مانند امروز نداشت و توقف شاگرد در یک کلاس یا ارتقا آن به کلاس بالاتر، به حکم امتحانات آخر هر سال تحصیلی متداول نبود. اما توجه و علاقه و سختگیری مربیان و آموزگاران به اندازهای بود که شاگرد جرأت لاابالیگری و بیبندوباری به خود نمیداد. زیرا هم از مربیان و آموزگارانش حساب میبردند و هم از اولیایش و لذا از بیم شرمندگی و سرافکندگی در بین همسنوسالانش، تن به کار و کوشش میداد تا از کاروان علم و دانش عقب نماند. اولیای مدارس، پای بزرگان علم و ادب را به عنوان تشویق محصل به مدرسه میکشاندند تا مدارج تحصیلی، میزان استعداد و فراگرفتههای محصلین را ارائه دهند.» البته دو مدرسه دولتی به نامهای ابتدایی و دوشیزگان هم در لاهیجان داشتیم که اولی را یوسف خان دبیرالسلطان مدیریت میکرد و بر دومی که مخصوص دختران بود خانمی به نام افسرالدوله نظارت داشت.
توضیحات تکمیلی و ارجاعات درون متن:
[۱] ویرایش جدیدی از این کتاب به همت انتشارات فرهنگ ایلیا و به سفارش حوزه هنری گیلان منتشر شده و در بازار کتاب موجود است.
[۲] گویا در قدیم مَثَلی بود به این تعبیر که «مرگ میخواهی برو گیلان» و حتی دکتر فوریه، پزشک شخصی ناصرالدینشاه قاجار در کتاب «سه سال در ایران» که کتاب خاطرات اوست، درباره گیلان مینویسد: «خوشا به حال کسانی که از اینجا میروند، خدا رحم کند به حال کسانی که به اینجا میآیند، و روزگار به داد آنهایی برسد که در اینجا میمانند.»
[۳] نورالله شوشتری این سخن را در کتاب«مجالس المومنین» بیان میکند.
[۴] البته محمدعلی گیلک در کتابی به نام «شیخ زاهد گیلانی» این دو سخن را رد میکند و گویا اعتقاد دارد که قبر شیخ زاهد گیلانی، جایی بین آستارا و فومن (ناحیه اسپهبد گیلان قدیم) قرار دارد.
[۵] چانچو چوبی است تراشیده به درازی یک متر و نیم الی دو متر که در اطراف محمولات را قلاب کرده و حمل و نقل میکنند.
[۶] زید یکی از پسران امام سجاد(ع) بود که چند سال بعد از حادثه کربلا، ضد حکومت بنیامیه قیام کرد. شکست خورد و کشته شد. پسرش یحیی به ایران پناه آورد و او هم شورشی بزرگ ضد خاندان اموی به راه انداخت. اما کاری از پیش نبرد و جانش را از دست داد.