به ابرها بگو ؛ دو شعر از شعرهای معصومه صفرنژاد
به ابرها بگو ؛ دو شعر از شعرهای معصومه صفرنژاد
معصومه صفرنژاد ، اسفند ۵۲ در لاهیجان متولد شد. وی دانشآموختهی رشتهی مکانیک طراحی و نقشهکشی است، و تجربیاتی هم در صنایعدستی مانند فرش و گلیم و قلاب دوزی و همچنین خوشنویسی دارد. به گفتهی خودش نوشتن را از زمان نوجوانی و دوران تحصیل در مدرسه شروع کرد، اما شعر و شاعری از مهرماه ۹۱ با شرکت در انجمن شعر لاهیجان برایش جدی شد. برخی سرودههای او در مجلاتی مثل «آوای گیلان» و «عطر شالیزار» منتشر شدهاند. همچنین دو کتاب «مرا به آفرینش سکوت ببر» (نشر مایا، سال ۹۶) و «جهان در برابرم سپید میشود» (به همت مهدی رضازاده و نشر ارنواز، سال ۹۷) در بازار کتاب موجود است.
دو شعری که در ادامه خواهید خواند، از کتاب «مرا به آفرینش سکوت ببر» انتخاب شده اند.
***
یک: به ابرها بگو
به ابرها بگو
بگو مسافری اینجا
به دنبال شالی گرم
کمدش را
زیر و رو میکند
تا همسفر بادهای موافق باشد
بگو میخواست در نرم دستانت
خواب بهارنارنجها را
دمنوش کند
و در پیرهن برفی سپید
عطر مست نرگسها را
از تن خاک بیرون بکشد
و خنکای خردادیترین غروب
در همآغوشی مرگ
پیله از رفتار تنش
پروانه شود
به ابرها بگو …
***
دو: رهایت کردم
میخواستم بمانی
لای دفترچهی خاطرات کودکی
با گلهای رز سرخ
میان عطر سجادهی مادربزرگ
مربای آلبالوی مادر
روی لبهای رنگ پریدهام
رنگ گلبرگها پرید
نماندی/ نشد
آواز باران و سمفونی دریا
صدای سینهسرخها و سهرهها
تا حواصیلهایی که با بال فرشتگان میرسند
با من همصدا میشد
به غارهای موسیقی
پناهنده شدم
رهایت کردم
که ملودی غبارگرفتهی ذهنم
خستهترین مومیایی تاریخ بود
ریشه داشتی
در آوندهای خاطرهای دور
در ارغوانی فلق
نگاهتر میشدی
شاید/ شاید در اتاقی ایزوله
میماندی
جایی که صدایت طنین تکرار شد
و من/ پشت شیشه
از همان روز نشستهام
تا فانوس چشمهایم خاموش شود
ذرهای از زیباییات را
به سر و روی خاکی اینجا میکشم
میخواستم بمانی.