عادلشاه گیلانی و شورشی که او رهبری کرد (۱)
عادلشاه گیلانی ـ روایت کامل شورش او ـ بخش اول
گروه تاریخ: بهار سال ۲۰۰۹ میلادی کتابی با عنوان «شاه عباس: فرمانروای سنگدلی که به افسانه بدل شد» به زبان انگلیسی، نوشته دیوید بلو انگلیسی منتشر شد که توجه و تحسین زیادی را به خود جلب کرد. این کتاب که ترجمه فارسی آن هم موجود است (ترجمه شهربانو صارمی، انتشارات ققنوس) چنان که از عنوانش پیداست به زندگی و زمانهی شاه عباس صفوی میپردازد و حوادث و تحولات ایران در سالهای پایانی قرن دهم و آغازین قرن یازدهم هجری را مرور میکند. نویسنده این کتاب در فصلهای پایانی اشارهای هم به مهمترین رویدادهای ایران بعد از مرگ شاه عباس دارد و شورش غریبشاه یا عادلشاه را هم یکی از آنها میداند و از آن به «جدیترین شورش» در سالهای فرمانروایی شاه صفی یاد میکند. شاه صفی، نوه و جانشین شاه عباس بود و نارضایتی و خشم گیلانیها را از پدربزرگش به ارث برد؛ نارضایتی شدیدی که در نهایت زمینهی آغاز شورشی بزرگ را فراهم کرد؛ «سبب آن خشم مردم از مالیاتهای سنگین، انحصار شاهی ابریشم و سلطه خشک عواملی بود که برای اداره ولایت گمارده شده بودند». بلو در ادامه مینویسد: «چند هزار نفر دور کسی که مدعی بود از سلسله فرمانروایان اسبق گیلان است گرد آمدند و او را با عنوان عادل شاه به پادشاهی برگزیدند که رنگ بوی مهدویت داشت. شورشیان دو شهر بزرگ رشت و لاهیجان را تصرف و غارت کردند. آنها انبارهای شاهی را نیز که اندوخته ابریشم شاهی در آن نگهداری میشد گشودند و موجودی آن را فروختند». اما شورش در ماه مه ۱۶۲۹، یعنی اردیبهشت ۱۰۰۸ خورشیدی سرکوب شد؛ «عادل شاه را دستگیر کردند و به اصفهان فرستادند که در آن جا اعدام شد». اما بیثباتی و بینظمی تا مدتی بعد هم ادامه داشت و پادشاهی صفوی برای عبور از بحران مجبور به اصلاح برخی قوانین و لغو برخی انحصارهای تجاری شد. این روایت خلاصهتر و مختصرتر از آن است که ماجرا را برای ما روشن کند، اما همین اشارهی او به مسائلی مثل «نارضایتی عمومی» و «رنگ و بوی مهدویت» و «تصرف و غارت لاهیجان و رشت» و «اهمیت ابریشم لاهیجان» شایسته درنگ است و مقدمه خوبی برای بحثهای بعدی ما محسوب میشود
روایت عبدالفتاح فومنی از شورش گیلان و قیام عادلشاه گیلانی
اشاره: عبدالفتاح فومنی یکی از دیوانسالاران گیلان دوره صفوی بود که برخی مهمترین وقایع دوران زندگی خود و آنچه را که در این سالها به چشم دیده یا به گوش شنیده بود در کتابی با عنوان «تاریخ گیلان» ثبت کرد. بیشتر اطلاعات موجود درباره عادلشاه یا غریبشاه از همین کتاب «تاریخ گیلان» فومنی است و ما در اینجا چکیدهای از روایت او را، البته به زبانی سادهتر و گویاتر با شما مرور خواهیم کرد.
یک: سکوتی که شکسته شد
ناآرامیهای گیلان در دورهی سلطنت شاه عباس صفوی وی را بر آن داشت تا سیاستی قاطع و سختگیرانه در مقابل این ولایت اغلب نافرمان پیش بگیرد. گویا وی مالیات همهی ولایتهای دیگر را تا جایی که میشد کم کرد و حتی برای چند شهر معافیتهای مالیاتی در نظر گرفت، اما بر گیلان فشار آورد و خراج سالانهی این دیار را افزایش داد. وی حتی دست حاکمانِ دستنشاندهی خود را برای سکوب جنبشها و اعتراضها و خفه کردن مخالفتها باز گذاشت و برخلاف رویهی معمول خود، چشم به روی ظلم و ستم عُمال حکومت صفوی در گیلان بست. روایت شده که به شکایتهایی که از گیلان به دربار صفوی میرسید بیتوجهی میشد. این بیاعتنایی آشکار و حتی توهینآمیز ادامه یافت و از شاه عباس برای جانشین او، یعنی شاه صفی به میراث ماند. هنوز یک سال از مرگ شاه عباس نگذشته بود که شورش بزرگی به علت یا به بهانهی اعتراض به ظلمهای حکومت مرکزی به مردم گیلان به راه افتاد و به خطری جدی برای قدرت صفویان در شمال ایران و نیز یکپارچگی کشور تبدیل شد. سران این شورش فردی به نام کالنجار را که گویا برخی کراماتی هم از وی دیده بودند به رهبری خودشان دعوت کردند و او نیز با کمال میل این دعوت را پذیرفت. از آن جا که شورشیان مدعی مبارزه با ظلم و بیعدالتی بودند و خودشان را ناجی گیلان از زورگوییها و بیداد صفویان میخواندند، رهبر قیام هم لقب عادلشاه را برای خودش برگزید. شماری از چهرههای مذهبی در گوشه و کنار گیلان نیز این شورش را تأیید و عادلشاه را فردی شایسته رهبری توصیف کردند. بیشتر این چهرههای مذهبی انسانهایی تنزهطلب و مسالمتجو بودند و کاری به سیاست و جنگ و چنین مسائلی نداشتند، اما در آن مقطع شرایط چنان بود که بیشتر گیلانیها احساس میکردند زیر ظلم و ستم و تبعیض قرار دارند و حکومت مرکزی هم به عمد به این بیداد و بیرسمی دامن میزند. از اینرو همین چهرههای همیشه خاموش نیز سکوت خودشان را شکستند و به حمایت از شورشی برخاستند که انتهای آن معلوم نبود.
دو: وحشت در شهر ابریشم
شورش در نواحی غربی گیلان آغاز شد، اما شورشیان در بیهپس نماندند و چند روز بعد از آغاز کار، با گذر از سپیدرود به بیهپیش آمدند و وارد لاهیجان شدند. آن زمان از طرف حکومت صفوی، یکی از اربابان لشتنشاء به نام میرمراد امور لاهیجان را اداره میکرد و کلانتر شهر محسوب میشد. شورشیان نه فقط خانهی او که خانههای چند تاجر بزرگ را تاراج و این اموال تاراجشده را میان خودشان تقسیم کردند. برخی از تاجران از اهالی لاهیجان یا یکی از شهرهای بیهپیش بودند و برخی دیگر هم برای انجام کارهای بازرگانی، خانهای در لاهیجان داشتند و سالی چند هفته تا چند ماه در این شهر مقیم میشدند. ناگفته نماند که آن زمان لاهیجان یکی از بزرگترین مراکز تولید و پخش ابریشم در جهان شناخته میشد و دربار صفوی و برخی پادشاهان اروپایی مشتریان و متقاضیان اصلی آن بودند. حتی آوازهی ابریشم تولیدی این نواحی تا آن جا بود که چند سال پیش از این ماجراها، عثمانیها در مذاکره با شاه عباس، ارسال سالانهی محمولهی بزرگی از این ابریشم را یکی از شرایط آشتی عنوان کردند و آن را در بندهای صلح میان دو کشور گنجاندند. اما موضوع اهمیت ابریشم لاهیجان به کنار، چنان که گفتیم شورشیان ابتدا خانههای ثروتمندان و بعد هم بازار بزرگ شهر را غارت کردند و به نام مبارزه با ظلم و بیعدالتی، در بزرگترین شهر بیهپیش دست به چپاول و وحشتآفرینی گشودند. همچنین عمارت بزرگی در لاهیجان وجود داشت که حاکم بیهپیش به نمایندگی از پادشاهان ایران در آن مستقر میشد؛ و شورشیان این عمارت زیبا و باشکوه را هم به آتش کشیدند و ویران کردند. بیشتر هواداران سرشناس حکومت و وابستگان به طبقهی حاکم با شنیدن خبر ناآرامیها تصمیم به فرار گرفتند و پیش از ورود شورشیان به لاهیجان، با برداشتن اشیای قیمتی و پولهای خودشان گریختند. رویه همیشه چنین است که آنانی از قدرت سهم و نفع میبرند معمولاً سستترین افراد نیز هستند و اغلب همین وابستگان به قدرتاند که در سختیها میگریزند و میدان را خالی میکنند. درنهایت مردم بدبختی میمانند که دستشان از همهجا کوتاه است و پناهی ندارند. سختیها و رنجها بر سر همین فرودستان خراب میشود و همینها هستند که تاوان گناه و بیداد و تکبر حکومتگران را میپردازند.
سه: به سوی رشت
بیشتر هواداران و وابستگان به صفویان گریختند، اما چند نفری هم گرفتار و با زجر و شکنجه هلاک شدند. شورشیان نعش این هلاکشدگان را در مسیرهای اصلی گیلان و میدانهای پرتردد شهرهای بزرگ بر دار کردند. آنها این جنازههای اغلب متلاشی شده و خونین را برای ایجاد هراس در دل کسانی که هنوز دلبسته صفویان بودند تا مدتها بر دار باقی گذاشتند و پایین نکشیدند. اما حاکم رشت به دولت مرکزی وفادار ماند و با سپاهی که در اختیار داشت به مقابله با شورشیان رفت. البته وی شکست خورد و چون امکان ماندن در رشت برایش وجود نداشت، به همراه آخرین مردان وفادارش به فومن عقب نشست. بعد از عقبنشینی او شورشیان بیمنازع وارد شهر رشت شدند و اینجا هم همان کردند که چندی قبل در لاهیجان کرده بودند. بازار رشت و خانههای زیادی به غارت رفت و عمارت اصلی شهر نیز ویران شد. خشونت و چپاولگری چنان زیاد شده بود که برخی از چهرههای سرشناس و مستقل گیلان، که برخی از آنها از قیام عادلشاه هواداری کرده بودند به دیدار وی رفتند و از او خواستند تا جلوی تداوم این روند را بگیرد. عادلشاه چند روز بعد دستور داد که کسی حق دستدرازی به جان و مال مردم را ندارد، اما هم این فرمان خیلی دیر بود و هم بسیاری از مردان شورش چندان در قید و بند اطاعت از فرامین نبودند؛ تازه در بازارها و خانههای بزرگ دیگر چیزی برای غارت کردن باقی نمانده بود. شورش با ورود شورشیان به فومن ادامه یافت و به چالشی جدی برای پادشاهی صفوی تبدیل شد.
چهار: ضدحمله صفویان
آن زمان اصفهان پایتخت ایران بود، اما شاه در قزوین مستقر شد و سپاهی بزرگ برای مقابله با عادلشاه به گیلان فرستاد. سپاه سلطنتی از رودبار به دیلمان رفت و از آن جا به لاهیجان سرازیر شد. در نبردهایی که میان سپاه حکومت مرکزی و شورشیان درگرفت، شهر لاهیجان چند بار دست به دست و بخشهایی از آن ویران شد. در گذر از حوادث بعدی، سپاه صفوی رفتهرفته بر اوضاع تسلط یافت و برتری خود را به نیروهای عادلشاه تحمیل کرد. شورشیان باانگیزه و فداکاری میجنگیدند اما نظم و سازماندهی مناسبی نداشتند. همچنین بعد از آن همه خشونتها و غارتگری در شهرها، اکثریت مردم گیلان نیز از آنها نفرت داشتند. تازه برخی چهرههای سرشناس هوادار عادلشاه از صفویها رشوه مالی یا وعدهی حکومت بر شهری را گرفتند و به «رهبر» و «منجی» خودشان پشت کردند و حتی برخی از آنها به سپاه حکومت پیوستند؛ و به روی یاران قدیم خود شمشیر کشیدند. جنگ با برتری فزایندهی سپاه صفوی ادامه داشت و خیلیها در گوشه و کنار گیلان از احتمال شکست عادلشاه و پایان کار شورشی که او آن را رهبری میکرد سخن میگفتند. خودش اما هنوز به پیروزی بر مهاجمان امیدوار بود و از پذیرش شکست طفره میرفت. سرانجام شمار زیادی از هواداران خود را فراخواند و به کمک آخرین یاران وفادارش سپاهی بزرگ تدارک دید؛ سپاهی که تعداد نفرات آن به ده هزار تن میرسید.
پنج: جنگ خونین و پایان کار عادلشاه
جنگ چنان که از آغاز و حتی از مدتی قبل پیشبینی میشد با شکست قطعی و فاجعهبار عادلشاه به پایان رسید؛ هشت هزار نفر از سپاه او کشته شدند، چند صد نفری گریختند و خود او به همراه شمار اندک سربازانی که برایش باقی مانده بود گریخت. گویا آن هشت هزار نفر جنگ در رکاب عادلشاه را سعادتی بزرگ میدیدند و کشته شدن برای وی را باعث رستگاری میپنداشتند. زیرا عادلشاه از شعارهای مذهبی برای پیشبرد اهدافش بهره میبرد و خود را منجی معرفی میکرد. او چند روز بعد این شکست به اسارت افتاد و قیامی که با آن همه شور و هیجان آغاز شده بود، اینچنین در خون و تباهی فروشکست. البته ناآرامی در گیلان تا مدتی ادامه یافت و سختگیری و بیتدبیری فرماندهان سپاه صفوی و جنایتهای آنان که به بهانه ایجاد نظم و امنیت انجام گرفت ناآرامیها را تداوم داد. به ناچار وزیر اعظم به گیلان آمد و فرماندهان خطاکار را مواخذه و تنبیه کرد. او تا جایی که میشد برای جبران خسارات و ضررها و آسیبها تلاش کرد و از عدهی زیادی دلجویی کرد. اما تقریباً همهی کسانی که به نوعی با عادلشاه همکاری کرده بودند به سختی تنبیه شدند و تاوان گزافی برای مخالفت با حکومت مرکزی پرداختند. گفتهاند ـ و احتمالاً درست هم است ـ که چند نفر از سران شورش را در رشت و در لاهیجان، جلوی چشم مردم زنده زنده پوست کندند و با این مجازات وحشیانه و هشداردهنده برای کسانی که هنوز سودای مخالفت و جنگآزمایی در سر داشتند خط و نشان کشیدند.