سه شنبه, مهر ۱۷, ۱۴۰۳
مطالب عمومی

با سحر قاسمی به بهانه چاپ دومین مجموعه شعر

با سحر قاسمی به بهانه چاپ دومین مجموعه شعر

مجله لاهیجان: چندی قبل، از نخستین مجموعه شعر سحر قاسمی، که با عنوان «آراه» منتشر شده بود نوشتیم. نوشتیم که این مجموعه شعر از همان ابتدا با دلتنگی آغاز می‌شود، چنان که گویی همه‌چیز این مولف غریب را دلگیر و دلتنگ می‌کند و گویی «آراه» امتداد این دلگیری و ادامه‌ این دلتنگی‌ست. همچنین نوشتیم که رنجِ فقدان و عذاب دوری یکی از سوژه‌های پررنگ مولف است که قاسمی در بسیاری از آثار این مجموعه به شکلی عمیق و سوزناک بدان پرداخته است.

قاسمی بعد از «آراه»، با انگیزه بیشتر به همین مسیر ادامه داد و اواخر سال گذشته، مجموعه دیگری به نام «چتر من، واژه‌های من» را در همکاری با انتشارات حس آخر منتشر کرد. پشت جلد این کتاب این شعر از او به چشم می‌خورد:

سلاحت بردار

انسانیت را به بند کشیده‌اند

درخت اگر شوی

از تو مدادی نخواهد رویید

چوبه دار می‌شوی

قسم به قلم که راست می‌گوییم

سلاحت را بردار

بر سپیدی کاغذ جاری شو

قفل‌ها اینگونه باز می‌شوند

درخت‌ها سبز

پرندگان بال پرواز می‌گشایند

از او درباره شروع داستانش با شعر و نوشتن پرسیدیم، اینکه چه شد که به این وادی دل بست؟ گفت «اولین بار، شاید اوایل نوجوانی‌ام بود که دختر جوان همسایه شعری را برایم خواند. او خودش شاعر بود. هرچند آن شعر بسیار بر من تأثیر گذاشت، اما فقط بخشی از آن در خاطرم مانده است، که می‌گفت: مادرم پنچره را پاک نکن، خاک‌ها می‌میرند… این شعر بسیار زیبا و لطیف بود و در عمق دلم نشست و دوست داشتم من هم بتوانم احساساتم رو به این زیبایی و لطافت بنویسم. البته نه با شعر، که نوشتن را با داستانک شروع کردم چون فکر نمی‌کردم که بتوانم شعر بگویم. چند داستانک نوشتم که دختر بسیار مهربان همسایه با حوصله جملاتی از آن‌ها را برایم حذف و اضافه می‌کرد که امروز می‌دانم به این کار ویراستاری می‌گویند.» قاسمی از نخستین تجربیاتش گفت و بعد اضافه کرد «ولی نوشتن این داستانک‌ها راضی‌ام نمی‌کردند و دنبال همان حس لطیفی می‌گشتم که موقع شنیدن آن کلمات دختر همسایه داشتم. پس بیشتر تلاش کردم و کم‌کم توانستم کلماتی را کنار جفت و جور کنم در قالب شعر، حتی شعر کلاسیک. حالا بیست‌وچند سال از آن زمان می‌گذرد. خیلی‌ها به من گفتند نوشته‌هایت شعر نیست و متن ادبی است، حتی به من گفتند که از روی دست دیگران کپی می‌کنم. این نقدها، که بخش‌هایی از آن‌ها هم درست بودند، باعث نشد که از نوشتن دست بردارم. من واقعاً آن حس خاص را جستجو می‌کردم. البته با بیشتر شدن تجربیاتم و مطالعه بیشتر و همچنین گذر زمان، واژه‌ها و تصاویر را بهتر شناختم و قدم به قدم عیب و ایرادهای کارم را رفع کردم‌.« گوشه‌ای از این تصاویر، شماری از این واژه‌ها را در مجموعه «چتر من، واژه‌های من» می‌بینیم:

مهر در چشم‌هایش

کلاغان شوم ذهن را بیدار

غار غار

و پرواز…

ترسی از جنگل تاریک دوست نداشتنِ تنهایی

و غم بی‌انتهای پشت سر

پرنده دل، بی‌قرار

به قفس می‌کوبد

لحظه‌ها در تکرار

آنجا کسی نبود

غیر از من و خیال تنهایی

مثل درختی تنها که باد سرد

میان شاخه‌ها می‌لولد از سرما

رقصم گرفته بود

چشم‌هایم خیس باران

در همهمه وهم‌آلود جنگل سیاه

نوری سوسوکنان از دور

او خیال…

امیدی تازه بود؟

اما سحر قاسمی، چنان که خودش هم گفت، به جز شعر، دستی هم در داستان‌نویسی دارد. از او درباره تلاش‌ها و تجربیاتش در این راستا پرسیدیم و پاسخ داد «وقتی توانستم سبک شعری خودم را پیدا کنم و آن را پرورش بدهم، داستان کم می‌نوشتم. اما می‌شود گفت خیلی آهسته و پیوسته می‌نوشتم. باز هم همان ‌جریان که برای شعر پیش آمد برای داستان هم پیش آمد و خب من عقب ننشستم و تمرین و تکرار داشتم. چندتایی داستان بلند نوشتم ولی آنقدر خوب نبودند که خودم از این نوشته‌ها راضی باشم. پس، به هدف بهتر کردن نوشته‌هایم نوع مطالعه خودم را عوض کردم. هدفمندتر کتاب انتخاب کردم. کتاب‌هایی که در راستای دغدغه‌های من بودند و نیز نوع خوانش کتاب‌ها را هم تغییر دادم. از نوشتن داستان‌های بلند دست کشیدم و رفتم سراغ نوشتن داستان‌های کوتاه. قدم بعدی‌ام احتمالاً چاپ یک مجموعه داستان کوتاه است که تعدادی از آن‌ها آماده شده‌اند و سایر داستان‌ها نیز نیاز به بازبینی دارند.» در پایان صحبت، از او درباره مسائلی که ذهنش را دیگر می‌کند پرسیدیم. گفت «دلمشغولی‌های امروز من، جامعه من است. و امیدوارم دختران و پسران این شهر و کشور، با آموزش و پرورش درست و در امنیت کامل و در محیطی سالم، آینده بهتری را بسازند.»

*
امتداد لحظات شاعرانه‌ دلتنگی؛ نگاهی به کتاب «آراه»، مجموعه شعرهای سحر قاسمی

نخستین مجموعه از شعرهای سحر قاسمی که عنوان آراه روی جلد آن دیده می‌شود، اوایل زمستان ۱۳۹۹ منتشر شد. مجموعه‌ای از شعرهای عموماً رمانتیک، که شاعر در آن‌ها با مضامینی مثل رنجِ فقدان و عذاب دوری کلنجار می‌رود.

آراه مجموعه شعری آزاد از سحر قاسمی‌ است که آثار او در بازه‌ زمانی دی‌ماه ۱۳۹۹ تا اسفند همان سال را شامل می‌شود. نکته‌ای که از همان ابتدا چشمگیر است پر کاری این شاعر است که طیِ یک زمستان تعداد ۵۲ اثر را تالیف و در نهایت برای نشر به انتشارات الهام اندیشه سپرده است. مجموعه شعر آراه که در سال ۱۴۰۰ و در ۷۰ صفحه منتشر شده از همان ابتدا با دلتنگی آغاز می‌شود، گویی همه‌چیز این مولف غریب را دلگیر و دلتنگ می‌کند. و گویی آراه امتداد این دلگیری و ادامه‌ این دلتنگی‌ست. فاصله‌ کم زمانی آثار با هم و یا حتی سروده شدن چند اثر در یک روز و به صورت متوالی باعث شده که آثار از نظر حسی بسیار نزدیک به هم باشند و در برخی موارد حتی می‌توان به صورت اپیزودی به چند اثرِ پشت سر هم نگاه کرد. رنجِ فقدان و عذاب دوری یکی از سوژه‌های پررنگ مولف است که در بسیاری از آثار این مجموعه به شکلی عمیق و سوزناک بدان پرداخته. ضمایر پر رنگ این مجموعه من و توست و مخاطب اگر بخواهد ارتباط بیشتر و بهتری با آثار بگیرد باید خود را در تنِ یکی از این ضمایر ببیند و تنها در این قامت است که می‌تواند بیشتر شریک این لحظه‌های شاعرانه باشد.

پرسشی که قاسمی در ابتدای یکی از آثارش مطرح می‌کند:

در دورهمی فصل‌ها

کدامین فصل زندگیم بودی؟   ص۱۸

در ابتدای اثر بعدی‌اش هم نشان می‌دهد که ادامه‌دار است:

بودن نامهربانانه‌ات

عذاب تب‌داریست

که در التهاب

هر لحظه

تنم می‌سوزد   ص۱۹

و حتی در اثر بعدتر… که این بار با پرسشی طعنه به خاطره‌ی سطری از شعر فروغ می‌زند. شعری که احتمالا قاسمی قرابتی حسی با آن یافته است.

خورشید آیا مرده بود؟

میان نامردی‌ها

حوصله برای شرح حال نبود   ص۲۰

رمانتیسیسم جاری در آثار در کنار شیفتگی از مشخصات برجسته‌ی کتاب آراه است. عشق و تحسر و حدیث نفس و گلایه از دلتنگی‌ها از دیگر نکات پر رنگ این مجموعه به شمار می‌رود که در قالب زبانی ساده و روراست با کمترین پیچیدگی‌های زبانی و بیانی به مخاطب عرضه شده، که خود نشان از آتش درون مولف دارد. آتشی که از درون زبانه می‌کشد تا احساسات شعله‌ور مولف با صریح‌ترین لهجه‌ها بیان شود و در این صراحت نشان کمتری از بازی‌های زبانی و زبان‌آوری می‌بینیم که البته خاصیتش هم همین است.

آغوشت بوی دریا می‌دهد

ماهی بی‌قرار

تنگ بلور سینه‌ام

رسوا

دهانم خشک

لبانم طعم شوری

موج چشم‌هایت

مرا نا ساحل می‌برد

پای رفتن می‌رسد

نیم‌نگاهی منتظر

و من…

در اشتیاق…

می‌پرم

و این پرواز فراتر از دل بستن

فرود

صدای برخورد ماهی با موج

کمی مکث

آرام و مهربان

هم‌قدم با هم

و سریدن در اعماق دریا

و این نلاقی

صدای زیستن بود    ص۶۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *