مرور تاریخ قاجار با عباس اقبال
مرور تاریخ قاجار با عباس اقبال ــ بخش اول: تشکیل پادشاهی قاجار
اشاره: روایت عباس اقبال از تاریخ ایران عصر قاجار، روایت قابل اعتنایی است؛ نمیتوان آن را روایتی کامل و خالی از عیب و ایراد دانست و از نقایصی که در تحلیلها و اطلاعات آن دیده میشود چشم پوشید، اما اختصار و انسجام این روایت ستودنی است. ناگفته نماند که وی تاریخ را بررسی سرگذشت شاهان و سرداران و سیاست دولتها و نتایج جنگها میدید و از اینرو در نوشتههای او نباید سیرِ رشد یا انحطاط جامعه ایران و حیات اجتماعی مردم ما را جستجو کرد.
اقبال نوشتههای خود دربارهی قاجارها را با مجموعهای از اطلاعات اولیه برای معرفی آنها آغاز میکند؛ اینکه آنها «طایفهای هستند اصلاً از نژاد مغول» و «تا زمان تشکیل دولت صفوی چندان اسمی از ایل قاجار در تاریخ برده نمیشود»؛ و اینکه آنها در عصر صفوی و پس از آن چه سرگذشتی داشتند و حضور در چه حوادث و تحولاتی را تجربه کردند؛ از روزهایی که به حمایت از صفویان برخاستند و این خاندان را در سیطره بر ایران و تشکیل پادشاهی شیعه یاری دادند، و بعدها در مسیر اجرای سیاستهای شاه عباس بزرگ به سه گروه تقسیم شدند گرفته تا تلاشهای بدفرجام برای نقشآفرینی در دورهی کوتاه تسلط افاغنه و درنهیات دوران محمدحسنخان قاجار؛ که «در کشمکش با زندیه با اینکه غالباً فاتح بود، عاقبت در جمادیالاخری سال ۱۱۷۲ در مازندران به قتل رسید و پسران او به اسیری به چنگ خان زند افتادند». یکی از این پسران، آقامحمدخان بود که «تا تاریخ فوت کریمخان … در شیراز در دستگاه زندیه میزیست و چون از نزدیکان زن او [عمهاش] در عقد ازدواج کریمخان بود، او را بالنسبه عزیز و محترم میداشتند» و حتی «به حرم وکیل نیز آزادانه رفت و آمد داشت». اما پسر دیگر، حسینقلیخان جهانسوز چندی بعد به حکومت دامغان منصوب شد. او را «که به علت بیرحمی و بیداد و سختکشی … جهانسوز خواندهاند» در نخستین فرصت بر زندها شورید و به مخالفت علنی با دولت شیراز برخاست. دامنهی شورش او به همان دامغان و حوالیاش محدود ماند، و مدتی بعد «به دست ترکمانان به قتل رسید» و از جریان حوادث کنار رفت.
اما آقامحمدخان پس از مرگ کریمخان از شیراز گریخت و «به همراه عدهای از قاجاریه و یاران دیگر، خود را به سرعت به تهران رساند». شماری از بزرگان و سران ایل قاجار، و حتی جمعی از برادران آقامحمدخان «مایل به ریاست او بر ایل نبودند» و از «دعوی سلطنت» وی نیز پشتیبانی نمیکردند. از اینرو کار آنها گره خورد و نزاع و خونریزی میانشان اجتنابناپذیر شد. چنان که میدانید سرانجام همهی رقبا و مخالفان قاجاری و غیرقاجاری آقامحمدخان یکی پس از دیگری مغلوب و مطیع شدند و سراسر نواحی شمالی ایران خواهناخواه به اطلاعت وی درآمد. قدرت زندها در این زمان فقط به نیمهی جنوبی ایران محدود میشد و کوششهای نیمبند و نامسنجم آنها برای مهار وی کافی نبود. بعدها هم که لطفعلیخان در شیراز به سلطنت رسید، در مواجهه با قدرت فزایندهی خان جدید قاجارها و ارباب نواحی شمالی ایران کاری از پیش نبرد و بعد از چند شکست پیاپی و چند ماه زد و خورد و تعقیب و گریز به کرمان پناه برد. لطفعلیخان «به دعوت مردم کرمان به آنجا رفت و آن شهر را مرکز اقامت و پایتخت خود قرار داد».
آقامحمدخان نیز «آنجا را در محاصره گرفت و تا چهار ماه سرگرم این کار بود». ادامه ماجرا را همه میدانیم؛ اینکه عدهای از درون شهر، خسته و فرسوده از محاصرهی طولانی و نگران از بروز قحطی و بیماری، دروازههای شهر را گشودند و راه سپاه مهاجم را باز کردند. «لطفعلیخان تا قدرت داشت با ایشان جنگید، لیکن همین که دید دیگر همراهی برای او نمانده، اسب خود را از یکی از خندقهای شهر از میان محاصرهکنندگان گراند و به شهر بم پناه برد». آن سوی ماجرا، «پس از تسخیر کرمان، آقامحمدخان حکم به ویرانی و قتلعام و تنبیه مردم آنجا داد و امر کرد که از اهالی آنجا بیست هزار جفت چشم کنده به او تحویل دادند و به قدری از او و سپاهیان او به شهر صدمه رسید که از حد وصف خارج است». اما آخرین فرار لطفعلیخان نیز بینتیجه بود و او سرانجام به اسارت افتاد؛ بیرحمانه شکنجه شد و «با وضع زار به تهران فرستاده شد». آخرین پادشاه زند به اشاره آقامحمدخان در تهران به قتل رسید و دورهی نقشآفرینی وارثان کریمخان در حیات سیاسی ایران در سایهی قدرت نوظهور قاجارها پایان یافت. پادشاه جدید ایران به هدف جمع کردن بساط ملوکطوایفی و تجزیهطلبی، چند اردوکشی مهم را آغاز کرد؛ قفقاز و گرجستان را گرفت، خانهای ترکستان را ملزم به پرداخت خراج کرد و بقایای خاندان افشار را هم از حکومت خراسان کنار زد.
از داستان قتل آقامحمدخان که بگذریم، وی به دوران طولانی جنگهای داخلی در ایران پایان داد و ثبات و امنیت نسبی را در گوشه و کنار کشور برقرار کرد. شورشها و نافرمانیهایی که بیدرنگ بعد از انتشار خبر مرگ او آغاز شد، مشکل چندانی برای انتقال سلطنت به ولیعهدش ایجاد نکرد و پادشاهی در میان قاجارها باقی ماند. آقامحمدخان قاجار «پادشاهی بود مدبر و رشید و جنگاور اما در عوض سختکشی و بیرحمی و پولدوستی و لئامت بر مزاج او غلبه داشت». سپاهیان او در فتح تفلیس «شهر را به باد غارت دادند و از قتلعام و هتک ناموس و فجایع دیگر به هیچوجه کوتاهی نکردند». در خراسان نیز برای گرفتن جواهرات به جای مانده از نادرشاه، نوهی پیر او را «هر روز به عذابی مخصوص میآزرد. از آن جمله امر داد تا سرب گداخته بر سر او ریختند».
بعد از آقامحمدخان، سلطنت به برادرزادهاش، «ولیعهد دولت یعنی باباخان پسر حسینقلیخان جهانسوز» رسید و «به نام فتحعلیشاه در تهران رسماً تاجگذاری نمود». شاه جدید به یاری متحدان قدرتمندش بر مخالفان کوچک و بزرگ خود چیره شد و سایر مدعیان را کنار زد و بعد [بنا به توصیهی آقامحمدخان،] صدراعظم متنفذ اما غیرقابل اعتماد خود را نیز به قتل رساند. «در اواخر سال ۱۲۱۵ فتحعلیشاه نسبت به حاجی ابراهیم کلانتر که قریب چهارده سال در دستگاه جعفرخان و لطفعلیخان و آقامحمدخان و فتحعلیشاه به قدرت تمام زمامداری کرده و در این مدت برادران و بستگان متعدد دیگر خود را در حکومت ولایات و امور دیگر دیوانی برقرار نموده بود بدگمان شد. از یک طرف جمعی از نزدیکان شاه جوان او را از نفوذ کلانتر و کسان او ترساندند و از طرفی دیگر ظلم و اجحافی که از بستگان صدر اعظم در ولایات به مردم وارد میشد، باعث شکایات بسیار شده بود. شاه برای قطع دست تسلط اعتمادالدوله و کسان او امر داد که در یک روز وزیر و عموم متعلقان او را دستگیر نمودند، بعضی را کشتند و بعضی را نیز از حلیه بصر عاری کردند. اعتمادالدوله را نیز باوجود نهایت کفایتی که در رساندن فتحعلیشاه به سلطنت خرج داده بود به امر شاه کور کردند و زبانش را نیز بریدند و به این وضع ناگوار به قزوین فرستادند تا در آنجا وفات یافت».
پینوشت: تمام جملات و واژههای درون گیومه («») از کتاب «تاریخ کامل ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه» نوشته مرحوم عباس اقبال آشتیانی برداشته شده است.