شنبه, اردیبهشت ۱, ۱۴۰۳
دسته‌بندی نشده

مرور تاریخ قاجار با عباس اقبال ۳

مرور تاریخ قاجار با عباس اقبال ـــ بخش سوم: انحطاط و فرسایش ایران

اشاره: تا اینجا دو بخش از روایت عباس اقبال از تاریخ ایران عصر قاجار را باهم مرور کردیم. روایتی که کامل و خالی از عیب و ایراد نیست، اما از نظر اختصار و انسجام، روایت قابل دفاعی است. همچنین گفتیم که اقبال، تاریخ را بررسی سرگذشت شاهان و سرداران و سیاست دولت‌ها و نتایج جنگ‌ها می‌دید و از این‌رو در نوشته‌های او نباید سیرِ رشد یا انحطاط جامعه ایران و حیات اجتماعی مردم ما را جستجو کرد. در این‌جا به سومین و آخرین بخش از این بررسی می‌رسیم.

بعد از مرگ محمدشاه، صدراعظم او «از ترس وزرا و رجال دیگر» به حرم عبدالعظیم پناه برد و «در آن‌جا بست نشست». ولیعهد هم به همراه میرزا تقی‌خان از آذربایجان به تهران آمد و جای پدرش را گرفت. «شاه قبل از ورود به تهران میرزا تقی‌خان امیرنظام را به لقب اتابک اعظم ملقب و به صدارت اختیار نمود و این عمل امید بسیاری از مدعیان این مقام را به یأس مبدل ساخت و ایشان از همین تاریخ شروع به دشمنی و کارشکنی نسبت به میرزا تقی‌خان قیام نمودند». مشکلات انباشته شده از دهه‌های قبل و مسائلی که از دوران محمدشاه همچنان حل نشده باقی مانده بودند به جای خود، مشکلات تازه‌ای برای شاه جدید و صدراعظم او در پیش بود. در این بررسی مختصر امکان ورود به تمام حوادث ماه‌های نخست سلطنت ناصرالدین‌شاه وجود ندارد. فقط اشاره کنیم به اینکه مرادمیرزا قاجار، فتنه‌ی سالار را در خراسان با بی‌رحمی و حتی قساوت درهم‌شکست، و خود امیرکبیر هم آشوب‌ها و شورش‌های بابی‌ها را در گوشه و کنار کشور فرونشاند. البته «چون این طایفه امیرکبیر را مانع پیشرفت کار خود می‌دانستند به توطئه برای قتل او اقدام نمودند اما این توطئه مکشوف شد و توطئه‌کنان به سختی عذاب دیدند». چندی بعد سوءقصد آن‌ها به جان ناصرالدین‌شاه نیز ناکام ماند و «بر اثر آن جمعی از رؤسای بابیه پایتخت دستگیر و به زشت‌ترین طرزی به قتل رسیدند». ناگفته نماند که ماجرای سوءقصد بدفرجام به جان شاه، مدتی بعد از عزل و قتل امیرکبیر بود.

اما «امیرکبیر باوجود مدت کوتاه صدارت خود (سه سال و سه ماه) و عظمت مشکلات و سعایت و دشمنی دائمی مخالفین به قدری در ترتیب اداره همه چیز ایران و صاف کردن راه ترقی و تعالی این کشور آثار خیر از خود به جا گذاشته که ملاحظه فهرست آن‌ها شخص را به اعجاب و اقرار به عظمت مقام آن مرد جلیل وامی‌دارد و این همه علاوه بر زیرکی و خبرت و پشتکار مخصوص امیر بیشتر از برکت وطن‌دوستی و عزت‌نفس و درستکاری او بوده است». این «اقدامات مصحلانه امیرکبیر اگرچه سراسر متضمن خیر و نفع عامه بود و در صورت دوام یافتن صدارت امیر، ایران را قرین سعادت و ترقی و تعالی می‌کرد لیکن در مقابل، حسد و دشمنی مغرضان و مفتخواران را که به علت فساد و بی‌لیاقتی به توسط امیرکبیر از کارها برکنار شده و راه نفوذ و منفعت ایشان مسدود گردیده بود، روز به روز بیشتر تحریک می‌کرد». مهدعلیا مادرشاه هم «به امیر نظر خوشی نداشت» و از برنامه‌های امیرکبیر و سخت‌گیری‌های او بر امور مالی دولت و دربار آزرده بود. «ناصرالدین‌شاه باوجود جوانی تا مدتی در مقابل القائات دشمنان امیر و تحریکات مادر خود مقاومت به خرج می‌داد و از عملیات و اقدامات امیر پشتیبانی می‌کرد اما به‌تدریج مغلوب دمدمه‌های ایشان گردید و … کم‌کم نظر خود را نسبت به آن وزیر باتدبیر تغییر داد. مخصوصا چون امیرکبیر در میان سپاهیان محبوبیتی تام داشت، مغرضین به شاه فهماندند که امیرکبیر در خیال سلطنت است و از آنجا که امیر هم در انجام کارها تاحدی استبداد به خرج می‌داد و غالباً به اوامر شاه جوان اعتنایی نمی‌کرد، سوءظن شاه نسبت به او شدت یافت». ادامه این ماجرا که در نهایت به قتل امیرکبیر منتهی شد نیازی به بازخوانی ندارد و از حوادث مشهور و متواتر تاریخ ایران است.

صدارت پس از امیرکبیر به میرزاآقاخان نوری رسید و او با لقب اعتمادالدوله زمام امور کشور را به دست گرفت. «در قدم اول اعتمادالدوله غالب حکام ولایات و کارفرمایان منصوب امیر را معزول نمود و آشنایان و بستگان خود را به جای ایشان گماشت و مقداری از مستمریات و مواجب‌های بی‌جا که امیر به صلاح خزانه دولت قطع کرده بود، برقرار ساخت و از این راه و از راه‌های دیگر اکثر اصلاحات امیرکبیر محو شد یا متوقف ماند». صدراعظم جدید به دوستی و نزدیکی با انگلیسی‌ها مشهور بود، اما طرح مجدد مسأله افغانستان و درگیری‌های همراه آن، روابط وی با انگلیسی‌ها را متشنج و پیچیده کرد. او کوشید که اختلافات میان ایران و افغانستان را از رابطه‌ی ایران و انگلیس تفکیک کند، اما انگلیسی‌ها به چیزی کمتر از جدایی کامل و قطعی افغانستان راضی نمی‌شدند. آن‌ها حتی شرط گذاشته بودند که دولت ایران همزمان با عقب‌نشینی کامل و بی‌قید و شرط نیروهایش از خاک افغانستان، صدراعظم تازه‌ای به جای آقاخان به کار بگمارد. دولت ایران ابتدا زیر بار شرط‌های انگلیسی‌ها نرفت؛ «دولت انگلیس پس از رد شدن شرایط خود … تصمیم گرفت که با فرستادن کشتی و لشکر به ایران این دولت را به خالی کردن هرات وادارد و به همین عزم جهازات انگلیسی در ششم ربیع‌الثانی ۱۲۷۳ جزیره خارک را در خلیج فارس تصرف کردند و لشکر به بوشهر پیاده نمودند و آنجا را مسخر خود ساختند». مقاومت‌هایی که جلوی این تجاوز انجام گرفت کافی نبود و دشمن تا اهواز پیشروی کرد. دولت ایران، فشار جنگ را تاب نیاورد و تسلیم خواسته‌ها و شرط‌های انگلیسی‌ها شد. در پاریس، صلح‌نامه‌ای میان ایران و انگلیس امضا شد که «قرار شد که انگلیس‌ها بنادر و جزایر ایران را خالی کنند و ایران نیز سپاه خود را از هرات و افغانستان بیرون ببرد و استقلال آن‌ها را بشناسد و بعدها از هرگونه ادعایی نسبت به آن‌ها صرف‌نظر کند و در حل اختلافاتی که بین ایران و افغانستان بروز نماید ایران باید به حکمیت انگلیس راضی گردد».

چندی بعد خبر ناآرامی‌های خراسان، این بار در سرخس و مرو و چند ناحیه‌ی دیگر نگرانی‌های تازه‌ای را ایجاد کرد؛ «تعرض ترکمانان»؛ «طایفه دزد بیابانگردی که همه وقت باعث آزار اهالی خراسان و استرآباد بودند و کمتر سالی می‌شد که از آن گروه صدمه‌ای نرسد». درگیری‌های سپاه ایران و ترکمانان مدت‌ها بدون نتیجه‌ی قطعی و مشخص ادامه بافت و آن دیار تا مدت‌ها روی آرامش و امنیت به خود ندید. رفته‌رفته پای روس‌ها نیز به آن نواحی باز شد و سایه‌ی پررنگ حضور نظامی آن‌ها بر مرزهای خراسان افتاد. از آن پس خطر ترکمانان تقریباً از میان رفت «لیکن خطری بزرگ‌تر که همسایه شدن روس‌ها بود … جای آن را گرفت».

اما در تغییر و تحولات بعدی دولت و دربار ایران، میرزا حسین‌خان سپهسالار به صدارت رسید «که مردی تربیت‌یافته و اصلاح‌دوست و ترقی‌خواه بود و به خیال تعقیب اصلاحات امیرکبیر افتاد. ابتدا فرمان اصلاح وضع دربار و هیأت وزرا را به صحه شاه رساند سپس سپاه را تحت نظم درآورد و تمام سعی او این بود که ایران مملکتی قانونی شود و در راه ترقی و عدالت و مساوات بیفتد و او برای اینکه شاه را به ترقیّات ممالک متمدنه آشنا کند باوجود مخالفت روحانیون ناصرالدین‌شاه را در سال ۱۲۹۰ به فرنگستان برد». آنچه وی در سر داشت به هزار و یک دلیل و علت عملی نشد و شاه ایران عزمی برای اصلاح امور از خود نشان نداد. بحث درباره‌ی اهداف و برنامه‌های سپهسالار و علل ناکامی او بسیار است و اقبال در نوشته‌های خود جز چند اشاره گذرا به آن‌ها نمی‌پردازد. مخالفان صدراعظم نواندیش نیرومندتر از وی بودند و حتی روزنامه‌ای را که وی به امید آگاهی‌بخشی منتشر می‌کرد تحمل نکردند. «همین که شماره اول این روزنامه در محرم ۱۲۹۳ انتشار یافت چون مندرجات آن مطابق میل درباریان و شاه نبود و از آزادی و مساوات و عدالت و قانون‌خواهی و مخالفت با تملق دم زده بود موقوف گردید».

برخی تحولات و حوادث دیگر دوره‌ی ناصری، مانند اعطا و بعد لغو امتیاز رویتر، رخنه‌ی برخی ظواهر تمدن غربی به ایران، و امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو و مخالفت‌های داخلی و شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی در مبارزه با آن موسوم به واقعه‌ی رژی، از بخش‌های بارها بازخوانی شده‌ی تاریخ کشور ما هستند و ما در این بررسی مختصر از آن‌ها عبور می‌کنیم. فقط اینکه «واقعه رژی و توفیقی که در راه القای امتیاز آن نصیب ملت و علما شد به ایشان فهماند که می‌توان با پافشاری و قیام از اقدامات خودسرانه حکومت استبدادی و صدراعظم جلوگیری نمود و این مقدمه‌ای شد برای همین‌گونه قیام‌ها در ایام صدارت امین‌السلطان و عین‌الدوله در زمان مظفرالدین‌شاه». سلطنت ناصرالدین‌شاه بعد از این ماجرا، چند سال دیگر نیز ادامه یافت؛ «فساد دربار و ظلم و جور حکام مخصوصا رشوه‌خواری در اواخر دوران سلطنت او رو به افزایش کلی گذاشته بود و در میان رجال داخل در کار نیز دیگر کسی وجود نداشت که در فکر چاره باشد … و دم از اصلاح‌طلبی بزند». چنان‌که می‌دانیم، ناصرالدین‌شاه چند روز مانده به شروع جشن‌های پنجاهمین سال پادشاهی خود، به ضرب تپانچه‌ی میرزا رضاکرمانی از پا افتاد و یک کشور بحران‌زده و فقیر را برای ولیعهد زبون و ضعیف خود به میراث گذاشت که ما بعدها در جای دیگری به آن می‌پردازیم.


پی‌نوشت: تمام جملات و واژه‌های درون گیومه («») از کتاب «تاریخ کامل ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه» نوشته مرحوم عباس اقبال آشتیانی برداشته شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *